صفحه ۲۶۴

از: 20ه‍ 4 تاریخ: 17745 به: 321 شماره: 15459/20ه‍ 4

موضوع: گفتگو در منزل آقاى سعیدییاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب 27، ص159.

روز پنجشنبه 14745 ساعت 1720 به منزل آقاى سعیدى واعظ در خیابان شهناز یکى از خیابان‌‌هاى فرعى به اتفاق آقایان سید جعفر بهبهانی، سید حجازى واعظ و محلاتى پیشنماز مسجد چهل تن عزیمت آقاى سعیدى واعظ گفتند من 66 روز در زندان قزل قلعهخاطره‌اى از شهید آیت‌الله سعیدی: "در همان زمان که من در سلول بودم مرحوم آیت‌الله سید محمدرضا سعیدى را هم آوردند، آن وقت من سه چهار ماه بود که در سلول بودم و می‌توانستم در راهرو بروم و بیرون را نگاه کنم، وقتى ایشان را می‌آوردند من دیدم خیلى ناراحتند و سرشان را پایین انداخته‌اند، گفتم: السلام علیک یا ذااللحیه الطویله! ایشان یکدفعه سرش را بلند کرد و دید من هستم خیلى خوشحال شد و گفت: وعلیکم‌السلام، بعد با لحن شوخى گفت: و لحیه طویله عریضه، الضرط فى امثالها فریضه و بکلى از گرفتگى بیرون آمد. بعد ایشان را به سلول بردند و در را بستند. یک کتاب دعا می‌خواست به او دادیم، بنا کرد دعاخواندن و گریه و زارى‌کردن، آقاى ربانى فهمید خودش را یک جورى رساند پشت سلول و گفت: باباجون اگر ملائکه و جنود خدا بخواهند تصمیم بگیرند یک شبه که تصمیم نمی‌گیرند، آخه این قدر اینجا دعا و گریه ندارد اینجا باید خندید. ما اصلا سیاستمان همین بود، چون می‌دیدیم اگر بخواهیم خیلى دعا و گریه راه بیندازیم اینها خوشحال می‌شوند و تصور می‌کنند ما خود را باخته‌ایم. آن روز من به آقاى ربانى گفتم آقاى سعیدى چنین شعرى خواند، آقاى ربانى گفت: آقاى سعیدى کجایى براى انجام فریضه آمده‌ام!. این صدا به گوش آقاى فروهر رسید، او هم گفت: آقاى سعیدى، ما هم براى انجام فریضه حاضریم!، آقاى سعیدى هم معطل نکرد و گفت: البته سبیل بلند هم همان ملاک ریش بلند را دارد!"، خاطرات، ج1، ص 348 ـ 347. و یک روز در اطلاعات بازداشت گردیدم در خلال این مدت خیلى مختصر و جزئى از من بازجوئى به عمل آمد و اینک سه چهار روز است آزاد شده‌ام وى اضافه نموده براى آقاى منتظرى کمکى کنید که آزاد شود. ضمناً به سازمان ملل از طرف روحانیون شکایت کرده و آقاى منتظرى هم امضاء کرده است ولى اعلامیه و تلگرافى منتشر نشد و آقاى سید جعفر بهبهانى اصرار داشت از آقاى سعیدى حرف بکشد و از وضع آنها کاملاً با اطلاع باشد در حدود ساعت 1820 آنجا را ترک نمودیم. خاطره‌هایى از هم‌بندی‌ها در زندان قزل قلعه: "دفعه اول که مرا گرفتند و در زندان قزل‌قلعه بودم من در یک طرف قزل‌قلعه در سلول و آقاى ربانى‌شیرازى و محمد ما در یک طرف دیگر بودند و ارتباط ما با یکدیگر میسر نبود، ولى آقاى دکتر حبیب‌الله پیمان در بند عمومى بود، و از کمونیستها دکتر على خاورى که از سران حزب توده بود سلولش کنار سلول من بود. چون من در سلول چیزى نداشتم آقاى دکتر پیمان از بند عمومى کتاب تاریخ ادیان ترجمه على‌اصغر حکمت را مخفیانه به من رساند و من در آنجا از اول تا آخر آن را خواندم، خیلى هم با علاقه خواندم، مولف راجع به ادیان مختلف مطالبى نوشته بود اما به اسلام و شیعه که رسیده بود دیدم چیزهایى را به‌هم بافته است و به همین جهت من نسبت به همه آن شک کردم، مثلاً نوشته بود: امام نهم شیعیان قبرش در قم معروف است! و اشتباهات فاحشى از این قبیل داشت. بالاخره با اینکه در انفرادى کتاب ممنوع بود مخفیانه این کتاب را به من رسانده بودند. جلداول اصول‌کافى را نیز پیغام دادم از قم آوردند و در آن سلول مطالعه کردم. آشیخ‌مصطفى رهنما ـ یادش بخیر ـ در همان زمان رفته بود کربلا و در آنجا جریان بازداشت ما را براى آیت‌الله خمینى تعریف کرده بود، بعد از کربلا که آمده بود در آبادان او را گرفته بودند و آورده بودند همان‌جا قزل‌قلعه. ساقى رئیس زندان قزل‌قلعه گفته بود این شخص حق دارد در همین راهرو قدم بزند و داخل حیاط نرود، وقتى فهمید که من در این سلول هستم می‌خواست اخبار را بگوید، شروع می‌کرد بلند بلند سوره یسبح لله ما فى‌السموات و ما فى‌الارض را خواندن و بعد ضمن آن عربى بلغور می‌کرد و اخبار را می‌گفت، نگهبان می‌گفت: آشیخ عربى بلغور نکن، می‌گفت: به من گفته‌اند اینجا می‌توانى قدم بزنى، گفت: تو چیزهایى می‌خوانى، می‌گفت: من قرآن می‌خوانم، می‌گفت: تو به خیالت من نمی‌فهمم، تو دارى لابلاى قرآن خبر می‌دهى!. یک روز من در سلول بودم، دکتر پیمان و آشیخ‌مصطفى رهنما بیرون غذا می‌خوردند، من گفتم: یک پیاز به من بدهید، آشیخ‌مصطفى گفت: به خیالت اینجا خانه خالته، قزل‌قلعه است، پیاز کجا بود؟ آدم خوشمزه‌اى بود می‌گفت: این دفعه شانزدهم است که من را آورده‌اند اینجا. بعد که آمدم بند عمومى با آقاى دکتر پیمان هم غذا شدیم، گاهى چند تا کلمه انگلیسى هم با هم صحبت می‌کردیم و من کمى انگلیسى نزد او خواندم، خیلى اهل مطالعه بود تا ساعت یازده شب می‌نشست مطالعه می‌کرد، انگلیسى می‌خواند، عربى می‌خواند، تاریخ مطالعه می‌کرد، فقه مطالعه می‌کرد با اینکه ایشان طلبه نبود، من طلبه‌اى ندیدم این قدر مطالعه کند، خیلى آدم متعبدى بود. در همان زمان آقاى داریوش فروهر هم آنجا در بند عمومى بود، آقاى فروهر نیز در مسائل اسلامى خیلى مقید و متعبد بود، در نجاست و پاکى وسواس هم داشت"، خاطرات، همان، ص 347 ـ 346.

ناوبری کتاب