به نوعی از خود بی خود شدن و فنای از خود و اندیشه است و حقیقت کشف شده بدون عصای فکر و اندیشه، بی اختیار تنزیل و انزال و از بالا به پایین فرو فرستاده میشود، اما در قالب ریزی و صورت بندی کردن اختیاری پای تعملات فکری در کار است. و بدیهی است از جایی که پای فکر و اندیشه باز گردد کشف و شهود و وحی و الهام رخت برمی بندد و راه خطا هم برای آن باز میشود و کار به دست خود شخص متفکر میافتد و به او مستند میباشد. در این باب برخی از اهل معرفت گفته اند:
"اذا کان الحق هو المکلم عبده فی سره بارتفاع الوسائط کان الفهم یستصحب کلامه فیکون عین الکلام منه عین الفهم منک لا یتأخر؛ فان تأخر فلیس هو کلام الله".فتوحات مکیة، باب 366.
یعنی بدون وقفه و اندیشه و تأمل و تفکر هر آنچه بر پیامبر(ص) القاء گردد القاء آن همان، و فهم و درک آن هم همان؛ هر دو عین یکدیگرند و یک حقیقت هستند، هرچند این حقیقت به لحاظ نسبتش به فاعل و حق تعالی نام آن "کلام الهی" و به لحاظ نسبت آن به قابل و نفس نبوی نامش فهم و ادراک و مانند آن است. و اگر بین فهم و ادراک و کلام الهی جدایی افتد و پای اندیشه و فکر که امری زمانی است باز گردد و فهم از کلام عقب بماند و پس از آن باشد، دیگر آن کلام، کلام الهی و وحی نیست بلکه کلامی بشری میباشد.