مراد از آیات قرآن، راه سهولت در فهم مراد را تعقیب و پیشنهاد میکند؛ آن هم بدین گونه که در معرکه تعارضی که بین علم و آیات قرآن پنداشته میشود یکباره میدان را رها و خود را خلاص و راحت نموده و به جای زحمت در کشف مراد گوینده آن، صورت مسأله را پاک کرده و آیات را یکسره بشری و خطاپذیر و علومی ناقص بدانیم و خطای مزعوم متوجه به خداوند را متوجه سفیر او و پیامبرش بنمائیم ! آخر این کجایش سهولت در فهم است ؟ این اساسا فهم کردن آیه نیست چه رسد به اینکه سهولت در فهم آن باشد. در واقع این سهولت در نسبت خطا به پیامبر(ص) و ناقص شمردن مفاد برخی از آیات قرآن است. و اساسا چرا خود نظریه بشری دانستن و خطاپذیری و خطاانگاری نسبت به قرآن، بشری و خطاپذیر و خطا و علمی ناقص انگاشته نشود؟ اگر امر دائر شد بین خطای این نظریه و خطای کسی که توانسته است نزول آیاتی مثل: (الی الله ترجع الامور) ، (الله نور السموات والارض) ، (هو الاول والاخر والظاهر والباطن) را تحمل کند - که به اعتراف نویسنده محترم این آیات نمودار اوج معراج روحانی پیامبر است - خطا و خطاپذیری کدامیک اولویت دارد؟
برفرض که برخی از آیات به فهم ما نیاید چرا این آیات که شمار آنها هم نسبت به مجموع آیات قرآن بسیار اندک است از قسم وحیی نباشد که به نظر حکماء "وحی غیر صریح" و محتاج به تأویل است و به تعبیر قرآن متشابهی میباشد که تأویل آن را تنها راسخان در علم میدانند؟