بر روی افراد باز میکرد، گوسفند را خودش میدوشید، چون خدمتکار او از گرداندن آسیاب دستی که در آن زمان در خانه ها وجود داشت خسته میشد خود آن حضرت او را کمک میکرد؛ هیچ گاه برای امور دنیوی خشمناک نشد و غضب او فقط برای خدا بود؛ با فقرا و طبقه افتاده هم غذا میشد، و افراد صالح و دانشمند را احترام مینمود؛ در خوراک و پوشاک بین خود و خدمتکارانش فرقی نمی گذاشت، به هر که میرسید سلام میکرد، و در هر مجلس که مینشست به یاد خدا بود، بیشتر رو به قبله مینشست؛ اگر کسی برای انجام کاری به او احتیاج داشت زود حرکت میکرد و به دنبال کار او میرفت؛ میهمان را احترام میکرد و گاهی عبا و ردای خود را روی زمین میانداخت تا میهمان روی آن بنشیند. روزی شخصی با حضرت صحبت میکرد در حالی که در هنگام سخن به واسطه عظمت آن حضرت میلرزید، حضرت فرمودند: چرا از من میترسی من که پادشاه نیستم.
به راستی که او اسوه و الگوی کامل اخلاق و انسانیت برای بشر بود، آن گونه که خود فرموده بود که: "من مبعوث شدم تا فضائل اخلاقی را به حد کمال برسانم". آیا بالاتر از این گذشت و مردانگی وجود دارد که وقتی مشرکین جنایتکار - که سالیان دراز هرچه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پیامبر به کار گرفتند - در فتح مکه در چنگال مسلمانان گرفتار شدند، بر خلاف تمام محاسبات دشمنان و دوستان حضرت فرمان عفو عمومی آنها را صادر نموده و تمام بدکاریهای آنها را به دست فراموشی سپرد!؟ آری او این گونه بود که خدایش فرمود:
درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد.
استاد: با تشکر از شما برادر عزیز. در اینجا لطیفه ای را که نشانگر روح بلند پیامبراکرم (ص) و تواضع او میباشد به طوری که خود را در ردیف دیگران میدید و حتی با آنها مزاح و شوخی مینمود برای شما بیان مینمایم: روزی زنی در حالی که