میگویند اسب سواری به نهر آبی رسید ولی دید که اسب حاضر نیست از آن نهر کوچک و کم عمق بگذرد، هر چه تلاش کرد که اسب از آب بگذرد سودی نبخشید، حکیمی این منظره را مشاهده میکرد، گفت: آب نهر را به هم زنید تا گل آلود شود مشکل حل خواهد شد، وقتی آب را گل آلود کردند اسب به آرامی از نهر آب عبور کرد، وقتی از آن مرد دانشمند سبب این امر را پرسیدند، گفت: هنگامی که آب صاف و زلال بود اسب عکس خود را در آب میدید و میپنداشت که خود او داخل آب است و حاضر نبود پا روی خویشتن بگذارد، اما همین که آب گل آلود شد و خویش را فراموش کرد به سادگی از آن گذشت.
از این داستان درس بزرگی میتوان گرفت و آن این که تا به فکر خود هستیم و همه چیز را برای خود میخواهیم، قدمی به طرف تکامل و انسانیت نمی توانیم برداریم.