"خلق" را با هم مقایسه نمائیم: "خلق" یعنی آفریدن و ایجاد هر پدیده ای، که به فرد ایجاد کننده "خالق" و به شئ ایجاد شده "مخلوق" گویند، که در حقیقت این آفریدن تنها کار خداست و کسی جز او قادر بر آن نیست. اما "خلق" به معنی آفرینش شکل باطن و خصلت درونی انسان است که به دست خود او انجام شده و خود طراح امور نفسانی خویش میباشد، آدمی وقتی متولد میشود خلقتش کامل است و تمام اعضاء و جوارح مورد نیاز را دارد اما از نظر "خلق" اوست که باید آفریننده خصلت های روحی خودش باشد. تفاوت او با حیوان در همین است که حیوان وقتی متولد شد همراه با یک سلسله غرائز پا به دنیا میگذارد و روح و جسم او با هم هماهنگ است، اما انسان اگر چه از لحاظ جسمی کامل به دنیا میآید ولی روحش باید تکامل پیدا نماید، مدلها و الگوها را در اختیارش گذاشته اند، هم راه پستی و شرارت و هم مسیر انسانیت را روشن نموده اند و او خود باید طراحی ساختمان روحی خود را به عهده گیرد، حال وقتی این حالات روحی در وجود انسان قوی و مستحکم شد به آن "خلق" گویند.
انسان در بدو تولد همانند فلز گداخته و مذابی است که در هر ظرفی ریخته شود به شکل همان قالب و ظرف در میآید، به این معنی که صفات آدمی در کودکی قابل تغییر است؛ ولی هرچه از عمر او میگذرد اخلاق و صفات او در وجودش محکم شده و رسوخ پیدا میکند، همان گونه که آن فلز گداخته پس از مدتی که در قالب ماند و سرد شد سفت و سخت گشته و دیگر نمی توان شکل و قیافه اش را به این سادگی ها عوض کرد. حال اگر خلق و خویی که انسان با آن هماهنگ گشته است از ملکات و فضائل انسانی باشد، احتمال انحراف او از مسیر مستقیم بسیار بعید است؛ ولی اگر خصلت های حیوانی وناپسند در او استحکام پیدا کرد، مشکل میتوان او را به راه درست هدایت نمود، و به قول سعدی شیرازی (ره):
مثالی که در کلام سعدی آمده این است که یک تکه چوبی که تازه از درخت