تفاوت اصلی بین وجود خداوند و موجودات دیگر در این است که خداوند شئ است و آنها فئ میباشند. خورشید با سایه خورشید خیلی تفاوت دارد. سایه جلوه و پرتو خورشید میباشد. در مورد موجودات عالم هم باید گفت همه آنها جلوه و پرتو و یا فئ وجود خداوند هستند و تنها اوست که شئ حقیقی میباشد؛ همان طور که در حدیثی از توحید صدوق (ره) آمده که: "انه شئ بحقیقة الشیئیة"سوره ابراهیم (14)، آیه 10..
به هر حال حضرت استدلال میکند که اگر خداوند از سنخ دیگر موجودات باشد باید حادث باشد. بنابراین نتیجه میگیریم که خداوند مانند آنها نیست و شبیه ندارد.
عدم امکان درک خداوند با مشاعر انسان و علت آن
"لا تستلمه المشاعر"
( قوای ادراکی، خداوند را درنمی یابد.)
شرح کنندگان نهج البلاغه اکثرا کلمه "تستلمه" را به ماده "سلم" و "سلمة" میبرند که معنای آن سنگ میباشد. ابن أبی الحدید و برخی دیگر "استلام" را در "استلام حجر" به همین معنا میگیرند. ولی با این که میگویند نباید در لغت اجتهاد کرد، به نظر من این حرف صحیح نیست. برای این که "استلام حجر" که یکی از مستحبات میباشد به این معناست که سنگ را دست بمالند و آن را تبرک کنند و ببوسند. بنابراین اگر "استلام" به قول آقایان از "سلمة" به معنای سنگ باشد، "استلام حجر" معنایش سنگ گرفتن سنگ یا سنگ قبول کردن سنگ و مانند آن میشود که این درست نیست. از این رو باید گفت معنای سنگ را در "استلام حجر" نه از "استلام" بلکه از خود "حجر" میفهمیم و "استلام" نیز از باب افتعال و از ماده "سلامة" و "تسلیم" به معنای انقیاد و پذیرش است. پس "استلام" در حقیقت به معنای پذیرفتن و قبول کردن