چه حالی به سر میبرد.
اولین مصیبت و سختی برای انسان در حال مرگ این است که سکرات و سختی مرگ و حسرت از دنیا رفتن یکدفعه بر او فرود میآید. از یک طرف سختی جان دادن، انسان را به حالت بیهوشی یا مستی میبرد. البته نه این که عقل او از کار بیفتد، بلکه در حالی که عقل او کار میکند و بسیاری از مسائل را میفهمد ولی جان دادن آن چنان سخت است که مانند افراد مست و بیهوش میشود. از طرف دیگر حسرت مفارقت از دنیا و دلبستگی های آن است. او حسرت جدایی از مقام و ثروت و باغ و زندگی خود را میخورد که چقدر برای آنها زحمت کشید ولی الان دارد همه آنها را از دست میدهد.
حضرت میفرماید: پس آنچه به آنان فرو آمده غیرقابل توصیف است. به این معنا که ما نمی توانیم شداید هنگام مرگ را توصیف کنیم. بر این افراد سختی و مستی مرگ و حسرت از دست دادن دنیا با هم جمع میشود و بر آنان فشار میآورد.
"ففترت لها أطرافهم، و تغیرت لها ألوانهم"
( پس دست و پا و سایر اعضای بدنشان سست شده، و از بیم مرگ رنگ هایشان دگرگون گشته است.)
انسان هنگامی که در حال احتضار است اعضای بدنش بتدریج از کار میافتد. دست و پا و چشم و گوش سست شده و دیگر فعالیت نمی کنند. مراد از "أطرافهم" دست و پا و گوش و چشم است.
حضرت میفرماید: پس به علت سکرات مرگ و اندوه جدایی از دنیا سست میشود دست و پا و گوش و چشم آنها، و به همان علت رنگ های آنان دگرگون شده و زرد و رنگ پریده میشوند.