صفحه ۷۴

چه حالی به سر می‎برد.

اولین مصیبت و سختی برای انسان در حال مرگ این است که سکرات و سختی مرگ و حسرت از دنیا رفتن یکدفعه بر او فرود می‎آید. از یک طرف سختی جان دادن، انسان را به حالت بیهوشی یا مستی می‎برد. البته نه این که عقل او از کار بیفتد، بلکه در حالی که عقل او کار می‎کند و بسیاری از مسائل را می‎فهمد ولی جان دادن آن چنان سخت است که مانند افراد مست و بیهوش می‎شود. از طرف دیگر حسرت مفارقت از دنیا و دلبستگی های آن است. او حسرت جدایی از مقام و ثروت و باغ و زندگی خود را می‎خورد که چقدر برای آنها زحمت کشید ولی الان دارد همه آنها را از دست می‎دهد.

حضرت می‎فرماید: پس آنچه به آنان فرو آمده غیرقابل توصیف است. به این معنا که ما نمی توانیم شداید هنگام مرگ را توصیف کنیم. بر این افراد سختی و مستی مرگ و حسرت از دست دادن دنیا با هم جمع می‎شود و بر آنان فشار می‎آورد.

"ففترت لها أطرافهم، و تغیرت لها ألوانهم"

( پس دست و پا و سایر اعضای بدنشان سست شده، و از بیم مرگ رنگ هایشان دگرگون گشته است.)

انسان هنگامی که در حال احتضار است اعضای بدنش بتدریج از کار می‎افتد. دست و پا و چشم و گوش سست شده و دیگر فعالیت نمی کنند. مراد از "أطرافهم" دست و پا و گوش و چشم است.

حضرت می‎فرماید: پس به علت سکرات مرگ و اندوه جدایی از دنیا سست می‎شود دست و پا و گوش و چشم آنها، و به همان علت رنگ های آنان دگرگون شده و زرد و رنگ پریده می‎شوند.

ناوبری کتاب