و آنها را به قتل میرساندند، حضرت در این موقعیت بود که فرمودند: به نظر شما من اشتباه کردم و مرا به گمان خود گناهکار میدانید ولی مردم چه گناهی دارند که به جان آنها افتاده اید و حتی شکم زنان باردار را پاره میکنید؟! در این شرایط است که حضرت حکم قتل را صادر فرمود.
پس به نظر میرسد واجب القتل یا حداقل جایزالقتل بودن یک حکم خاصی است در مورد کسانی که در آن شرایط بین مردم ایجاد تفرقه میکردند، برای این که آنها در آن موقعیت افساد میکردند و انسانهای بی گناه را میکشتند. اما این که بخواهیم از این فرمایش نتیجه بگیریم که همیشه و همه جا اکثریت حق است و هر فردی در هر زمانی و در هر شهری برخلاف اکثریت (یا سواد اعظم) سخنی گفت حکمش قتل باشد، به نظر میرسد این نتیجه گیری صحیح نیست، و مناسب این است که بگوییم این "فاقتلوه" مربوط به یک قضیه خارجیه است که در زمان خاصی مطرح بوده و یک حکم قطعی کلی نمی باشد که تا روز قیامت اجازه قتل هر کسی را داده باشد که دعوت به تفرقه و جدایی میکند.
نکته دیگری که درباره "ایاکم و الفرقة" عرض کردیم این بود که - مطابق روایات متعددی که از پیامبراکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) خواندیم - هر جمعیتی و یا اکثریتی حق نیستند و در مقابل، هر اقلیتی هم باطل نمی باشند.
یکی از آقایان هم در تأیید نظر ما میگویند: الف و لام در عبارت "هذا الشعار" برای عهد ذهنی است. به این معنا که اگر کسی به شعار مورد نظر دعوت کند پس باید او را بکشید. به نظر میرسد حق با ایشان است. و همان طور که عرض کردیم جواز قتل یا وجوب آن، مربوط به قضیه ای خارجیه و در زمان خاص بوده است.
این خلاصه ای از بحث گذشته بود که تمام شد. در درسهای گذشته به اینجا رسیدیم: