نیروی کارآمد نبودید. پس تصمیم بر ادامه جنگ صحیح بود و پس از آن اعتراض کنونی شما وارد نبود. ولی به وسیله چه کسی باید جنگ را ادامه میدادم و به چه کسی باید اعتماد میکردم ؟! "و لکن بمن ؟ و الی من ؟!" زیرا در آن شرایط هیچ نیرویی نداشتم که با آن کار جنگ را به پیش ببرم.
درمان درد با درد !
"أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی، کناقش الشوکة بالشوکة و هو یعلم أن ضلعها معها"
( میخواهم که به وسیله شما درمان کنم و حال آن که شما درد من هستید؛ مانند درآورنده خار از تن به وسیله خار و حال آن که او میداند تمایل خار با خار است.)
من با ادامه جنگ میخواستم دشمن را شکست دهم و درد جامعه و اسلام را درمان کنم ولی اصل درد، خود شما بودید؛ و مثل من با شما مانند کسی است که میخواهد تیغی را که در پایش فرو رفته به وسیله تیغ دیگری بیرون آورد، در صورتی که این دو تیغ مانند یکدیگر و هم سنخ اند. بنابراین همان طور که تیغ اولی شکست و در پا باقی ماند تیغ دوم هم میشکند. تیغ را باید با سوزن بیرون کشید تا نشکند. خلاصه من نیرو برای ادامه جنگ نداشتم و در نتیجه راه و چاره ای جز پذیرش حکمیت برای من باقی نمانده بود. پس در حقیقت گناه و تقصیر اصلی بر گردن شماست.
به تعبیر دیگر حضرت در پاسخ خود دو مرحله را به ترتیب ذکر کرده و میفرماید: در مرحله اول اشکال شما وارد است و حرف اول من صحیح بود، چون پیمان محکم داشتیم و باید به جنگ ادامه میدادیم و اگر به جنگ ادامه داده بودیم اعتراض و اشکالی مطرح نمی شد، ولی واقعیت این بود که من کس و یا کسانی را نداشتم که به وسیله آنها این کار مهم را به سامان برسانم. زیرا شما یاور نبودید بلکه درد من بودید.