هر دو را از خلافت و حکومت خلع کنیم و مسلمانان را آزاد بگذاریم تا خودشان خلیفه دیگری را انتخاب کنند تا این جنگ و خونریزیها خاتمه داده شود. ابوموسی این پیشنهاد را پذیرفت و قرار شد ابوموسی حضرت علی (ع) را از خلافت خلع و برکنار، و عمروعاص هم معاویه را برکنار نماید. از این رو پس از جمع شدن مردم جهت اعلام تصمیم این دو حکم، ابوموسی خطاب به عمروعاص گفت: تو اول بالای منبر برو و معاویه را خلع کن. عمروعاص با زیرکی به ابوموسی گفت: ابتدا شما به منبر بروید و تصمیم خود را اعلان کنید؛ زیرا شما پیرمرد، بزرگوار، سابقه دار و از صحابه پیامبراکرم (ص) میباشید. بالاخره با فریب و تعارف، ابوموسی را بالای منبر فرستاد. او هم بالای منبر رفت و پس از ذکر مقدماتی گفت: همان طور که من این انگشتر را از انگشتم درآوردم، علی (ع) را هم از خلافت خلع کردم. پس از او عمروعاص به منبر رفت و گفت: همان طور که من این انگشتر را به انگشت کردم، معاویه را به خلافت مسلمانان منصوب نمودم.
به هر حال ابوموسی در این حادثه فریب خورد. کسانی که از ابتدا فشار میآوردند و حضرت را به پذیرش حکمیت و نیز پذیرش ابوموسی واداشته بودند، وقتی دیدند کار بسیار خراب شد و در حقیقت معاویه پیروز و آنها شکست خوردند، به امیرالمؤمنین گفتند که پذیرفتن حکمیت توسط او کار درستی نبود؛ زیرا ما نادان بودیم و مسائل را نمی دانستیم ولی شما که امام و خلیفه بودید چرا حکمیت را پذیرفتید؟ اگر حکمیت درست بود چرا از ابتدا آن را نپذیرفتید، و اگر درست نبود پس چرا بعدا آن را قبول نمودید؟
این اشکال تراشی به امیرالمؤمنین (ع) پس از این که حضرت حکمیت را پذیرفت مطرح گشت و باعث پیدایش اختلاف در سپاه حضرت و شکل گیری گروه خوارج شد. اشعث بن قیس از کسانی بود که در مخالفت با حضرت و پیدایش خوارج فعال