میدانست؛ اما کار به جایی رسید که حضرت تحت فشار قرار گرفت که باید مالک اشتر برگردد، حضرت هم ناچار شد فرمان بازگشت مالک از جنگ را بدهد؛ مالک همچنان اصرار به ادامه جنگ داشت و از حضرت درخواست نمود تا چند ساعتی به او فرصت دهد تا کار را یکسره نماید. اما همین را هم اجازه ندادند و گفتند که اگر مالک به فرمان تو باز نگردد ما تو را به قتل خواهیم رساند.
حضرت پس از پذیرفتن اجباری حکمیت، پیشنهاد نمایندگی (حکم شدن) عبدالله بن عباس از طرف سپاه خودی را مطرح کرد، متأسفانه همین افراد نپذیرفتند و گفتند: عبدالله بن عباس از خویشاوندان است و ما درصدد تعیین حکمی بی طرف هستیم تا زودتر به نتیجه برسیم. حضرت برای بار دوم مالک اشتر را پیشنهاد نمود، ولی آنان باز بهانه آوردند و گفتند: مالک اشتر طرف دعواست و خودش در جنگ افراد بسیاری را کشته و بنابراین صلاح نیست حکم شود، و باید ابوموسی اشعری را حکم قرار دهید. حضرت بر اساس شناختش از ابوموسی، او را برای این مسئولیت مناسب نمی دانست؛ از این رو ابتدا ابوموسی را نپذیرفت، ولی به ناچار او را مانند اصل حکمیت با فشار و تحمیل پذیرفت. از طرف دیگر معاویه عمروعاص را برای این کار تعیین کرد. و بالاخره عمروعاص با زیرکی و نیرنگ، ابوموسی را فریب داد و حکمیت را به سود معاویه و علیه علی (ع) به انجام رساند.
نتیجه حکمیت و پیدایش خوارج
خلاصه داستان این است که وقتی دو حکم - عمروعاص و ابوموسی - با هم به گفتگو نشستند، عمروعاص گفت: حقیقت این است که معاویه و علی با یکدیگر جنگ کرده اند و خون بسیاری از مسلمانان را ریخته اند و مسلمانان از هیچ کدام دل خوشی ندارند؛ بنابراین بهترین راه آن است که ما به عنوان دو نماینده و یا دو حکم،