حضرت در این فرمایش خود میفرماید: تصور نکنید از این که من حاکم و یا خلیفه شمایم خوشحال و راضی هستم؛ بلکه همه اینها به عنوان وظیفه است، و من شهادت در راه خدا را دوست دارم. و این که صلاح نمی دانم برای جنگ با دشمن از کوفه خارج شوم به خاطر ترس از مرگ و شهادت نیست بلکه امید دارم که خداوند شهادت را در پیکار با دشمنانش نصیب من فرماید؛ و اگر این وظیفه بر دوش من سنگینی نمی کرد و امید به شهادت نداشتم، اسب یا شتر خود را سوار میشدم و خلافت و حکومت و کوفه را به خودتان واگذار کرده و از شما جدا میشدم و برای همیشه یا تا هنگامی که باد جنوب و شمال میوزد شما را طلب نمی کردم. پس آنچه مرا نگه داشته و وادار کرده که با شما بسازم همین امید به شهادت در برخورد با دشمن است. پس میتوان این فرمایشات را در حقیقت جواب سؤال مقدر دانست که ممکن است کسی سؤال و یا توهم کند که حضرت به خاطر ترس از کشته شدن حاضر به حضور در برابر دشمن نیست. حضرت در جواب میفرماید: نه، من آرزوی شهادت دارم.
"و الله": به خدا قسم "لو لا رجائی الشهادة": اگر نبود امید من به شهادت "عند لقائی العدو": هنگام برخوردم با دشمن "و لو قدحم لی لقاؤه": و ای کاش برای من ملاقات با دشمن مقدر شده باشد "لقربت رکابی": اسب و یا شتر خود را نزدیک میکردم، یعنی مرکوب خود را سوار میشدم "ثم شخصت عنکم": سپس از شما جدا میشدم "فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال": و بعد از آن تا هنگامی که باد جنوب و شمال میوزد، یعنی تا ابد، خواهان دیدار شما نبوده و سراغ شما را نمی گرفتم.
بیان عیوب بعضی از اصحاب
"[ طعانین عیابین، حیادین رواغین ]"
( شما بسیار طعنه زن عیب جو، کناره گیر از جنگ و حیله گر هستید.)