صفحه ۴۱۵

حضرت در این فرمایش خود می‎فرماید: تصور نکنید از این که من حاکم و یا خلیفه شمایم خوشحال و راضی هستم؛ بلکه همه اینها به عنوان وظیفه است، و من شهادت در راه خدا را دوست دارم. و این که صلاح نمی دانم برای جنگ با دشمن از کوفه خارج شوم به خاطر ترس از مرگ و شهادت نیست بلکه امید دارم که خداوند شهادت را در پیکار با دشمنانش نصیب من فرماید؛ و اگر این وظیفه بر دوش من سنگینی نمی کرد و امید به شهادت نداشتم، اسب یا شتر خود را سوار می‎شدم و خلافت و حکومت و کوفه را به خودتان واگذار کرده و از شما جدا می‎شدم و برای همیشه یا تا هنگامی که باد جنوب و شمال می‎وزد شما را طلب نمی کردم. پس آنچه مرا نگه داشته و وادار کرده که با شما بسازم همین امید به شهادت در برخورد با دشمن است. پس می‎توان این فرمایشات را در حقیقت جواب سؤال مقدر دانست که ممکن است کسی سؤال و یا توهم کند که حضرت به خاطر ترس از کشته شدن حاضر به حضور در برابر دشمن نیست. حضرت در جواب می‎فرماید: نه، من آرزوی شهادت دارم.

"و الله": به خدا قسم "لو لا رجائی الشهادة": اگر نبود امید من به شهادت "عند لقائی العدو": هنگام برخوردم با دشمن "و لو قدحم لی لقاؤه": و ای کاش برای من ملاقات با دشمن مقدر شده باشد "لقربت رکابی": اسب و یا شتر خود را نزدیک می‎کردم، یعنی مرکوب خود را سوار می‎شدم "ثم شخصت عنکم": سپس از شما جدا می‎شدم "فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال": و بعد از آن تا هنگامی که باد جنوب و شمال می‎وزد، یعنی تا ابد، خواهان دیدار شما نبوده و سراغ شما را نمی گرفتم.

بیان عیوب بعضی از اصحاب

"[ طعانین عیابین، حیادین رواغین ]"

( شما بسیار طعنه زن عیب جو، کناره گیر از جنگ و حیله گر هستید.)

ناوبری کتاب