"قطب" به میله وسط سنگ آسیا گفته میشود که بر سنگ زیرین ثابت شده است و سنگ بالایی آسیا به دور آن میگردد. اگر این میله نباشد سنگ بالایی بر روی سنگ زیرین نمی چرخد و در نتیجه گندمهایی که در روی سنگ زیرین است به آرد تبدیل نمی شود؛ زیرا بدون میله که محوریت دارد سنگ بالایی اگر بچرخد فورا از روی سنگ زیرین میافتد.
برای همین حضرت خود را تشبیه به قطب سنگ آسیا میکند که کارها با محوریت حضرت به سر و سامان میرسد، و حضرت باید همچون آن میله در مرکز حکومت ثابت باشد. میفرماید: و همانا من مانند قطب سنگ آسیا هستم؛ آسیا بر دور من میچرخد و من در جای خود ثابت و استوار میباشم.
"فاذا [ فارقته ] فارقتها استحار مدارها واضطرب ثفالها"
( پس وقتی از سنگ آسیا جدا شوم مدار آسیا سرگردان شده و سنگ زیرین آن میجنبد.)
"استحار" از ماده "تحیر" به معنای سرگشتگی و سرگردانی است.
"ثفال" به پوستی که زیر سنگ آسیا پهن میشود و نیز به سنگ زیرین آسیا گفته میشود. در لسان العرب آمده است: "الثفال بالکسر الجلد الذی... و فی الصحاح : جلد یبسط... قال: و ربما سمی الحجر الاسفل لذلک".در نسخه خطی و ابن أبی الحدید "أدع الجند والمصر" آمده است. عبده نیز در توضیح لغت آورده است: "الثفال کغراب و کتاب: الحجر الاسفل من الرحی و ککتاب ما وقیت به الرحی من الارض".لسان العرب، ج 11، ص 85، ماده "ثفل". ظاهر این عبارت این است که "ثفال" و "ثفال" به معنای سنگ زیرین آسیا میباشد و "ثفال" علاوه بر آن به معنای پوست ذکر شده نیز هست. مرحوم خوئی در منهاج البراعة مینویسد: "الثفال کالکتاب و الغراب الحجر الاسفل من الرحی"نهج البلاغه عبده، ص 231، خطبه 119. "ثفال" به کسر و به ضم ثاء هر دو در معنای سنگ زیرین آسیا به کار میروند. "ثفال" علاوه بر