صفحه ۴۱۲

"قطب" به میله وسط سنگ آسیا گفته می‎شود که بر سنگ زیرین ثابت شده است و سنگ بالایی آسیا به دور آن می‎گردد. اگر این میله نباشد سنگ بالایی بر روی سنگ زیرین نمی چرخد و در نتیجه گندمهایی که در روی سنگ زیرین است به آرد تبدیل نمی شود؛ زیرا بدون میله که محوریت دارد سنگ بالایی اگر بچرخد فورا از روی سنگ زیرین می‎افتد.

برای همین حضرت خود را تشبیه به قطب سنگ آسیا می‎کند که کارها با محوریت حضرت به سر و سامان می‎رسد، و حضرت باید همچون آن میله در مرکز حکومت ثابت باشد. می‎فرماید: و همانا من مانند قطب سنگ آسیا هستم؛ آسیا بر دور من می‎چرخد و من در جای خود ثابت و استوار می‎باشم.

"فاذا [ فارقته ] فارقتها استحار مدارها واضطرب ثفالها"

( پس وقتی از سنگ آسیا جدا شوم مدار آسیا سرگردان شده و سنگ زیرین آن می‎جنبد.)

"استحار" از ماده "تحیر" به معنای سرگشتگی و سرگردانی است.

"ثفال" به پوستی که زیر سنگ آسیا پهن می‎شود و نیز به سنگ زیرین آسیا گفته می‎شود. در لسان العرب آمده است: "الثفال بالکسر الجلد الذی... و فی الصحاح : جلد یبسط... قال: و ربما سمی الحجر الاسفل لذلک".در نسخه خطی و ابن أبی الحدید "أدع الجند والمصر" آمده است. عبده نیز در توضیح لغت آورده است: "الثفال کغراب و کتاب: الحجر الاسفل من الرحی و ککتاب ما وقیت به الرحی من الارض".لسان العرب، ج 11، ص 85، ماده "ثفل". ظاهر این عبارت این است که "ثفال" و "ثفال" به معنای سنگ زیرین آسیا می‎باشد و "ثفال" علاوه بر آن به معنای پوست ذکر شده نیز هست. مرحوم خوئی در منهاج البراعة می‎نویسد: "الثفال کالکتاب و الغراب الحجر الاسفل من الرحی"نهج البلاغه عبده، ص 231، خطبه 119. "ثفال" به کسر و به ضم ثاء هر دو در معنای سنگ زیرین آسیا به کار می‎روند. "ثفال" علاوه بر

ناوبری کتاب