در هر صورت وجود خارجی اشیاء غیر از حق تعالی هر کدام حدی دارند، که ماهیت حکایت از آن حد میکند. و چون خداوند یک وجود غیرمتناهی است حد نداشته و در نتیجه دارای ماهیت نمی باشد. این است که میگویند: "ألحق ماهیته انیته"همان، غرر فی أن الحق تعالی انیة صرفة . "ماهیت حق همان انیت و وجودش است." پس خداوند ماهیتی را که به معنای حد وجود است ندارد.
فرق بین امکان ذاتی و امکان فقری
با توجه به مطالب فوق، در مورد هر ماهیتی از جمله ماهیت انسان میتوان تعبیر به فقیر یعنی: "شئ له الفقر" کرد. به این معنا که مثلا ماهیت انسان نیازمند علتی است که او را موجود کند؛ ولی اگر وجود خود انسان را لحاظ کنیم نمی توانیم نسبت به آن تعبیر به فقیر به این معنا کنیم. برای این که وجود انسان فقیر به معنای "شئ له الفقر" نیست، بلکه فقیر به معنای "شئ هو الفقر" میباشد. یعنی وجود انسان چیزی نیست که نیاز داشته باشد؛ بلکه وجود انسان عین نیاز و فقر است. با توجه به همین تفاوتی که در ماهیات و وجود اشیاء هست، در فلسفه از فقر و امکان ماهیات به امکان ذاتی تعبیر شده، و از فقر و امکانی که در وجودات است به امکان فقری تعبیر شده است. در امکان ذاتی میتوان ماهیت را جدای از علت تصور کرد؛ و ماهیت بدین لحاظ و تصور، برای تحقق و وجود خود نیازمند علت است؛ ولی در امکان فقری حقیقت وجود ممکن عین وابستگی است، اما حقیقت ماهیت عین وابستگی نبوده، بلکه مثلا ماهیت انسان چیزی است که تحقق و وجودش نیاز به علت دارد؛ ولی هستی انسان عین وابستگی و ارتباط به حق تعالی است.