بار دوم که میخواستند نماز بخوانند دیگر مردم را خبر نکردند بلکه خود ایشان همراه با حدود پانصد، ششصد نفر از طلبه ها که من هم جزء آنها بودم به طرف راه آهن حرکت کردیم و ایشان نماز را در آنجا برگزار کردند.
در آن زمان کنار راه آهن خانه و ساختمان نبود و همه اش کشتزار بود. پس از خواندن نماز دوم، شب یک باران خوبی بارید. مرحوم آمیرزا محمدتقی اشراقی در مدرسه فیضیه گفت: هر قطره بارانی که با این نماز استسقاء ببارد مانند تیری است که بر قلب دشمنان اسلام فرود میآید. چرا که بسیاری از افراد در آن شرایط خواندن نماز باران را بی نتیجه دانسته و احیانا مسخره میکردند، ولی برخلاف انتظار آنها باران بسیار خوبی بارید.
نکته جالب این که آمریکایی هایی که در کنار چاه خاکفرج بودند هنگامی که مشاهده کردند جمعیتی انبوه در حال حرکت به سمت آنها هستند وحشت نموده و تصور کرده بودند که این جمعیت میخواهند به آنان حمله کنند. بنابراین مسلح شده و کلاهخودهای خود را بر سر گذاشته و پرسیده بودند که حرکت این جمعیت برای چیست ؟ به آنان گفته شد که اینها مسلح نیستند و قصد حمله ندارند، فقط میخواهند نماز باران بخوانند و از خداوند طلب باران کنند؛ و بعد هم که نماز باران خواندند و باران آمد همان آمریکایی ها خبر آن را به کشور خود مخابره کردند و روزنامه های خارج نوشتند که یک عده در ایران رفتند و نماز باران خواندند و باران هم آمد.
نمونه ای دیگر از نماز استسقاء
جریانی هم در نجف آباد پیش آمد که از جهاتی به شخص خودم مربوط میشود، که آن را هم به مناسبت نقل میکنم.
قضیه از این قرار بود که یک سال در ماه رمضان نجف آباد بودم، شب هجدهم آن ماه با مرحوم پدرم و حدود پانزده نفر دیگر در منزل مرحوم حاج حیدرعلی ستاری که