پرچم گمراهی را ندیده تعبیر به "رأیت" میکند که فعل ماضی میباشد، برای این است که مستقبل محقق الوقوع در حکم فعل ماضی است؛ مانند آیه شریفه قرآن که درباره قیامت از فعل ماضی استفاده کرده و میفرماید: (اقتربت الساعة وانشق القمر) سوره قمر (54)، آیه 1. "قیامت نزدیک شد و ماه دوپاره شد."
نکته دیگر درباره قطب است. قطب سنگ آسیا همان میله ای است که سنگ به دور آن میچرخد و دو سر آن میله به قطبین میرسد. در جوامع هم هر رئیس قدرتمندی یک قطب به حساب میآید؛ برای این که گویا مردم و طرفدارانش به دور او میچرخند و گردش میکنند.
بنابراین حضرت میفرماید: گمراهی را دیدم که بر محور و قطبش استوار است؛ اگر "رأیت ضلالة" بخوانیم. و یا پرچم گمراهی بر محور خود میچرخد؛ اگر "رایة ضلالة" بخوانیم. به این معنا که بر اساس آن مرکز و یا رئیس و قطب، روی پایش ایستاده است؛ حکومت مقتدری دارد. مثل حکومت صدام که صدام قبل از سقوط یک قطبی بود، منتها قطب ضلالت؛ و تمام حزب بعث و دولت عراق دور او میچرخیدند. آنگاه این حکومت مقتدر تنها در یک جا متمرکز نیست، بلکه شعبه دارد که هر کدام از این شعبه ها کار خود را انجام میدهند و پایه های حکومت مرکزی را در آن منطقه برقرار میکنند. حکومت های دیگر نیز معمولا به همین نحو میباشند. حکومت حق باشد یا باطل، یک مرکزیت دارد و در هر استان یا منطقه ای نماینده ای دارد که حرف همان مرکز را میزند. در حقیقت قدرت حکومت در مناطق و استانهای متفاوت تقسیم و گسترده شده است. این است که حضرت میفرماید: "و تفرقت بشعبها": این حکومت مقتدر گمراه پراکنده است. "شعب" جمع "شعبة" است؛ یعنی با شعبه های خود پراکنده شده است.