خداوند چون اول و مبدأ نظام وجود و علت فاعلی کل هستی غیر از خودش است در نتیجه حتما اول ندارد. بنابراین به اول بودن خدا و این که حضرت حق اول و مبدأ هستی است ثابت شد که خدا اول ندارد و از جهت اول بودن و سابق بودن به حسب مرتبه وجودی محدود نیست و غیرمتناهی است.
در برخی نسخه های نهج البلاغه در ابتدای عبارت "و" آمده و گفته شده: "و باولیته" که به نظر میرسد زاید است.
"و بآخریته وجب أن لا آخر له"
( و به آخر بودن خداوند ثابت شد که برای او آخری نیست.)
به واسطه این که خداوند آخر نظام وجود و غایة الغایات است ثابت شد که برایش نیز آخری نیست. اگر قرار باشد خداوند آخر داشته باشد - از جهت غایت بودن و پایان بودن برای هستی - محدود میشود. اول نظام هستی باری تعالی است و همه عالم جلوه حق است، که پس از او آغاز گشته و باز پس از تکامل به غایة الغایات - که همان ذات خداوند است - برمی گردد. بنابراین اول و آخر هستی ذات باری تعالی است.
شهادت حقیقی به یگانگی خدا
"و أشهد أن لا اله الا الله شهادة یوافق فیها السر الاعلان و القلب اللسان"
( و شهادت میدهم که معبود به حقی جز خدا نیست، شهادتی که در آن پنهان با آشکار و قلب با زبان هماهنگ است.)
شهادت دادن دو گونه است: گاه تنها اقرار زبانی است و آثار فقهی برای شخص مقر دارد، و یک وقت است که شهادت حاکی از اعتقاد درونی بوده و زبان حکایتگر