مستقلی برای آن فرض کرده ایم که با خدا مرتبط است؛ مثل این که باغ مرتبط به مالکش میباشد، که باغ یک موجود مستقلی است و در عین حال ربطی هم به مالکش دارد. رابطه خداوند و عالم مثل رابطه صاحب باغ و باغ نیست، این گونه نیست که عالم مستقل باشد و در عین حال با خدا ارتباط داشته باشد؛ عالم معلول خداوند است و معلول عین ربط و وابستگی است، مثل معنای حرفی است و معنای حرفی اصلا قابل ادراک نیست مگر به تبع معنای اسمی. آنچه حقیقتا برای عقول ظاهر است، موجودی است که وجود و تحقق و هستی عین ذاتش است و چیزهای دیگر همه به تبع آن ظاهرند.
به پیغمبراکرم (ص) نسبت داده اند که به خداوند عرضه داشت: "أللهم أرنی الاشیاء کما هی"رسائل المرتضی، ج 2، ص 261؛ و در آن به جای "أللهم"، "رب" آمده است. یعنی: "خدایا موجودات را همان گونه که هستند به من بنما." مراد پیغمبراکرم (ص) این نبوده که خدایا مثلا خاصیت فلان گیاه را خوب به من نشان بده، بلکه مقصود این است که درک حقیقی اشیاء بدون درک خالق آنها متصور نیست. لذا اگر انسان اشیاء را همان گونه که هستند ببیند، مشاهده میکند عین ربط به خدا هستند و محال است انسان ربط و وابستگی را درک کند ولی چیزی را که این شئ عین ربط و وابسته به آن است یعنی خدا را درک نکرده باشد. هر کس اشیاء را آن چنان که هست بشناسد، خدا را که این اشیاء عین ربط به او هستند شناخته است.
مفهوم باطن بودن خداوند
"والباطن فلا شئ دونه"
( و باطن است، پس هیچ چیز مخفی تر از او نیست.)
خداوند در عین آن که ظاهر است ذاتش باطن است و شناخت کنه ذات خداوند