یک نور خیلی کمی را احساس میکند. اینجا حضرت اصحاب معاویه را به آنها تشبیه کرده و میخواهند بفرمایند: من منتظرم که این مردم با آن احساس کمی که از دین دارند راه حق را پیدا کنند و به ما ملحق شوند. و بعد میفرمایند:
"و ذلک احب الی من ان اقتلها علی ضلالها، و ان کانت تبوء بآثامها"
(و این هدایت آنان نزد من محبوبتر از این است که با آنها بجنگم، گرچه آنها با گناهانشان باز میگردند.)
"ذلک" اسم اشاره است و ظاهرا به جمله "فتهتدی بی" در جمله قبل میخورد؛ یعنی این که اهل شام به وسیله ما هدایت شوند "احب الی" نزد من محبوبتر و بهتر است "من ان اقتلها علی ضلالها" از این که آنها را بر همان ضلالت و گمراهی ای که دارند بکشم، "و ان کانت تبوء بآثامها" گرچه با همین حال هم که آنها را بکشیم جهنم آن را خودشان میروند، اما هدایت اینها برای من مطلوب است.
اینجا ابن ابی الحدید حدیثی را در این باب از رسول خدا(ص) نقل میکند که در جنگ خیبر به علی (ع) فرموده اند: "لان یهدی الله بک رجلا واحدا خیر لک مما طلعت علیه الشمس"شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 14 اگر خدا یک نفر را به وسیله تو هدایت کند برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع میکند.
بنابراین اگر علی (ع) در شروع جنگ تأخیر میاندازد نه برای آن است که از جنگ و مرگ میترسد و وحشت دارد و نه برای این که در مورد معاویه و اهل شام شک و تردید دارد، بلکه مقصود حضرت اعلام حقانیت و رسیدن لشگر شام به حق و عدالت است، و این کار در نظر حضرت از هر چیزی بهتر است. از اینجا فلسفه جنگهای اسلامی روشن میگردد که هدف از آنها کشورگشایی و غلبه بر دشمن نیست بلکه هدف هدایت انسانها و اجرای حق و عدالت است.