خداوند در مکان خاصی نیست وگرنه انتقال و جابجایی بر او ممکن بود. خداوند مجرد است و لازمه مجرد بودن لامکان بودن است؛ مثلا روحی که در من و شما وجود دارد، جا و مکان مخصوصی ندارد، هر جای این بدن که زیر ذره بین گذاشته شود و آن را بشکافیم روح را در آن مشاهده نمی کنیم، در حالی که روح در بدن موجود است؛ روح داخل این بدن است ولیکن "لا بالممازجة" نه به گونه ای که با یکایک اعضای بدن ممزوج شده باشد، و در آنها هم نیست ولیکن "لا بالمفارقة" نه به گونه ای که از آنها جدا باشد.
بنابراین همچنان که نسبت جان به بدن این طور است که "داخل فیه لا بالممازجة، و خارج عنه لا بالمفارقة" نسبت خدا هم به جهان هستی همین طور است "داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عنها لا بالمفارقة" خداوند داخل در همه اشیاء است ولی نه به نحوی که با آنها ممزوج و آمیخته باشد، و خارج از آنهاست ولی نه به نحوی که از آنها جدا باشد.
توصیفی دیگر از بخشش ها و نعمت های نامحدود خداوند
"و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال، و ضحکت عنه اصداف البحار"
(و اگر ببخشد آنچه را معادن کوهها نفس زنان ظاهر میسازند، و صدفهای دریاها خنده کنان آشکار مینمایند)
"لو" در این عبارت شرطیه است و جواب آن جمله "ما اثر ذلک ..." در دو سطر دیگر است. حضرت میخواهند بفرمایند: خدا هرچه از خزانه غیبی خود به شما تفضل کند، از جود او و از نعمت های او کم نمی شود؛ از این رو فرموده است: اگر خداوند همه آنچه را که معدنهای کوهها نفس زنان ظاهر میسازند، و همه آنچه را که صدفهای دریا خنده کنان آشکار مینمایند به دیگران ببخشد، چیزی از جود او کم نمی شود.