"فخرج من صفة العمی" این شخص از صفت کوری بیرون آمده و در راه حق و حقیقت پا گذاشته است، راهی را که خدا و رسول نشان داده شناخته و آن را طی میکند، "و مشارکة اهل الهوی" و از مشارکت با اهل هوا خارج شده است؛ چنین فردی با دیگران سر مال و مقام دعوا و نزاعی ندارد و اصلا کاری به کار مقام دوستان و دنیاپرستان ندارد. "مشارکة اهل الهوی" عطف است بر "صفة العمی"، یعنی "و خرج من مشارکة اهل الهوی".
"و صار من مفاتیح ابواب الهدی"، ضمیر در "صار" به کلمه "عبدا" در جمله "عبدا اعانه الله علی نفسه" در اول خطبه برمی گردد؛ یعنی آن بنده ای که خدا او را دوست دارد و او را کمک کرده است، از بس مقام والاو بلندی دارد کلید درهای هدایت مردم شده است. همچنین ضمائر فعلهای "استشعر، تجلبب، قرب، هون، نظر، ابصر، ذکر، استکثر، ارتوی، شرب، سلک، خلع، تخلی، فخرج" به "عبدا" برمی گردد. خلاصه این بنده خدا بر اثر مجاهدت با نفس اماره به این مقام و منزلت رسیده که قائد و رهبر مردم شده است؛ مثل ائمه (ع)، مثل امیرالمؤمنین (ع).
"و مغالیق ابواب الردی" و درهای هلاکت و گمراهی را میبندد. "مغالیق" جمع "مغلاق" به معنای وسیله بستن است. "ردی" به معنای هلاکت است. یعنی این مرد سبب میشود که درهای ضلالت و گمراهی بسته شود. پس دو صفت از صفات این مرد این است که: درهای هدایت را به روی مردم باز میکند، و راههای ضلالت و گمراهی را میبندد.
"قد ابصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره، استمسک من العری باوثقها، و من الحبال بامتنها"
(راه خود را دیده، و آن را طی نموده است، علامت و نشانه راه را شناخته، و از گردابهای آن عبور کرده، و به محکمترین حلقه ها و استوارترین ریسمانها چنگ زده است.)
"قد ابصر طریقه" راه خود را باز یافته است، "و سلک سبیله" و همان راه را