نیستی ها با هم فرقی ندارند تا بتوان آن را تعریف کرد، عدم نیستی است و نیستی هیچ است، هیچ هم تعریف ندارد.
"ماهیت" حدود وجودات است، و مثال آن را هم در "الانسان موجود" تشریح کردیم و نیازی به تکرار نیست، جز این که بگوییم: وقتی گفته میشود "الانسان موجود" اینها دو واقعیت نیستند، آنچه واقعیت دارد یک انسان موجود است نه یک انسان و یک موجود؛ شیخ احمد احسائی معتقد است هم ماهیت اصیل است و هم وجود؛ اگر چنین حرفی درست باشد آن وقت به گفته مرحوم حاج ملاهادی سبزواری لازم میآید هر چیز در حقیقت دو چیز واقعیت دار باشد؛ مثلا در انسان، انسانیت یک واقعیت باشد جدای از وجود، وجود هم یک واقعیت باشد جدای از انسانیت؛ این نظر برخلاف نظر همه فلاسفه و درک اهل ذوق میباشد، و شیخ احسائی اهل فلسفه نبوده است.
پس آنچه واقعیت دارد و منشاء آثار است یا وجود شئ است یا ماهیت آن، و حق این است که واقعیت از آن وجود اشیاء است، و ماهیت حد و مرز وجود است که از آن انتزاع میشود.
اکثر فلاسفه نیز بر این عقیده اند که وجود اصیل است؛ مرحوم صدرالمتألهین و مرحوم حاج ملاهادی سبزواری نیز وجود را اصیل و منشاء آثار، و ماهیت را حد وجود دانسته اند.شرح منظومه، ص 10؛ و الاسفار الاربعة، ج 1، ص 23 به بعد، المرحلة الاولی و المرحلة الثانیة
قوه خیال انسان در ابتدا این طور به ذهن میآورد که گویا یک عدمستانی داریم که همه اشیاء در آنجا یک نحو ثباتی دارند بدون وجود، سپس علت هر شئ آن را از عدمستان بیرون میکشد و یک وجود روی آن میگذارد، و پس از این عمل