"الذی لاتبرح منه رحمة ، و لاتفقد له نعمة"
(آن خدایی که رحمتش قطع نمی شود، و نعمتش زوال نمی پذیرد.)
جمله "الذی لا تبرح منه رحمة" صفت "الله" است، و جمله "و لا تفقد له نعمة" هم عطف به جمله قبل است و این هم صفت دیگری است برای "الله"، و جمله "الذی لا تبرح منه رحمة" در حقیقت علت است برای "غیر مقنوط و لا مأیوس"؛ یعنی چرا از رحمت خدا و مغفرت او مأیوس نباشیم ؟ برای این که "لا تبرح منه رحمة" هیچ وقت رحمت خدا قطع نمی شود. جمله "لا تفقد له نعمة" هم در حقیقت علت است برای "و لا مخلو من نعمته"؛ یعنی چرا خدا غیر مخلو از نعمت است ؟ برای این که "لا تفقد له نعمة" هیچ وقت نعمت خدا تمام نمی شود و او همیشه صاحب نعمت است.
بنابراین معنای کلام حضرت تا به اینجا چنین است: هر ستایشی به خودی خود مخصوص خداوند است، که به دلیل زایل نشدن رحمت او هیچ کس از رحمت و مغفرتش مأیوس نیست، و به دلیل تمام نشدن نعمت های او و سرشار بودن خزائن او هیچ کس از نعمت های خداوند محروم نیست.
دنیا هم فناپذیر و هم لذیذ
"و الدنیا دار منی لها الفناء و لاهلها منها الجلاء، و هی حلوة خضرة ، و قد عجلت للطالب، و التبست بقلب الناظر"
(دنیا سرایی است فناپذیر و برای اهلش رفتن مقدر گردیده، و آن شیرین و سبز و خرم است، و شتابان به سراغ خواهان خود میآید، و از راه فریب خود را در دل نگاه کننده جا میاندازد.)
"منی" به معنای "قدر" یعنی مقدر شده است، و به معانی دیگر و از جمله به معنای "ابتلاء" هم آمده است. "الفناء" به معنای از بین رفتن و نابود شدن است، "الجلاء" اصلا به معنای ظهور است و در اینجا به معنای خارج شدن از وطن