صفحه ۵۹۲

در این خطبه حضرت می‎فرمایند: این که خوارج می‎گویند "لا حکم الا لله" مقصودشان همین است که هیچ کس حق هیچ گونه حکومتی ندارد، این که شعار می‎دهند "لا حکم الا لله" کلمه حقی است ولی آنها از آن اراده باطل کرده اند، از این رو می‎فرمایند: "کلمة حق یراد بها الباطل" اینها از این شعار قصد باطل دارند و می‎خواهند بگویند اصلا و به طور کلی حکومت نباشد. "نعم انه لا حکم الا لله" بلی در اصل درست است که غیر از حکم خدا حکمی نیست "و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله" ولی اینها می‎خواهند بگویند اصلا حکومتی نیست، یعنی با "لا حکم" نفی امارت می‎کنند، و معنای حرف اینها این است که خدا باید بیاید توی خانه و به آن جوان بگوید برو مثلا نان بخر، برو گوشت بخر، خدا باید بیاید توی مدرسه و به بچه ها بگوید بروید کلاس، از کلاس خارج شوید، و خدا باید بیاید توی اجتماع و بگوید این شارب خمر را تازیانه بزنید، دست این دزد را قطع کنید! و برگشت حرف اینها این می‎شود که اصلا خدا بیخود پیامبر فرستاده است؛ چون هیچ کس نباید حکم بدهد، و پیامبر که می‎گوید دست دزد را قطع کنید و شارب خمر را تازیانه بزنید و... بیخود حکم می‎دهد!

ضرورت حکومت و ثمرات آن

"و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر"

(و حال آن که ناچار برای مردم امیری لازم است، نیکوکار باشد یا بدکار، تا مؤمن در حکومت او به اطاعت خدا مشغول شود و کافر بهره خود را از دنیا ببرد.)

مردم باید یک حاکم داشته باشند خواه این حاکم نیکوکار باشد یا فاسق و فاجر، این یک ضرورت اجتماعی است و جامعه بدون حکومت و حاکم اداره نمی شود، لذا حضرت در این عبارت اصل ضرورت حکومت را بیان فرموده. این جمله را اهل سنت هم نقل کرده اند و جملات دیگری هم به همین معنا وجود دارد که ما

ناوبری کتاب