در این خطبه حضرت میفرمایند: این که خوارج میگویند "لا حکم الا لله" مقصودشان همین است که هیچ کس حق هیچ گونه حکومتی ندارد، این که شعار میدهند "لا حکم الا لله" کلمه حقی است ولی آنها از آن اراده باطل کرده اند، از این رو میفرمایند: "کلمة حق یراد بها الباطل" اینها از این شعار قصد باطل دارند و میخواهند بگویند اصلا و به طور کلی حکومت نباشد. "نعم انه لا حکم الا لله" بلی در اصل درست است که غیر از حکم خدا حکمی نیست "و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله" ولی اینها میخواهند بگویند اصلا حکومتی نیست، یعنی با "لا حکم" نفی امارت میکنند، و معنای حرف اینها این است که خدا باید بیاید توی خانه و به آن جوان بگوید برو مثلا نان بخر، برو گوشت بخر، خدا باید بیاید توی مدرسه و به بچه ها بگوید بروید کلاس، از کلاس خارج شوید، و خدا باید بیاید توی اجتماع و بگوید این شارب خمر را تازیانه بزنید، دست این دزد را قطع کنید! و برگشت حرف اینها این میشود که اصلا خدا بیخود پیامبر فرستاده است؛ چون هیچ کس نباید حکم بدهد، و پیامبر که میگوید دست دزد را قطع کنید و شارب خمر را تازیانه بزنید و... بیخود حکم میدهد!
ضرورت حکومت و ثمرات آن
"و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر"
(و حال آن که ناچار برای مردم امیری لازم است، نیکوکار باشد یا بدکار، تا مؤمن در حکومت او به اطاعت خدا مشغول شود و کافر بهره خود را از دنیا ببرد.)
مردم باید یک حاکم داشته باشند خواه این حاکم نیکوکار باشد یا فاسق و فاجر، این یک ضرورت اجتماعی است و جامعه بدون حکومت و حاکم اداره نمی شود، لذا حضرت در این عبارت اصل ضرورت حکومت را بیان فرموده. این جمله را اهل سنت هم نقل کرده اند و جملات دیگری هم به همین معنا وجود دارد که ما