صفحه ۵۵۰

جلو انداختند، اینها هم قرآن سر دست گرفتند و گفتند قرآن میان ما حکم باشد، از طرفی عده ای از مقدس مآبهای لشگر حضرت هم گفتند اینها تسلیم هستند و قرآن را حکم قرار داده اند و ما دیگر نمی جنگیم، حضرت امیر(ع) به آنها می‎فرمود: این حیله است، آنها دروغ می‎گویند و تا لحظاتی دیگر ما به پیروزی می‎رسیم، ولی آنها قبول نکردند و خلاصه حضرت را ناچار به قبول حکمین نمودند.

معاویه از سوی خود عمروعاص را حکم قرار داد و حضرت امیر(ع) هم عبدالله بن عباس را به عنوان حکم معرفی فرمود، اما همین مقدس مآبهای لشگر حضرت علی (ع) گفتند ابن عباس نباشد، علی (ع) فرمود: ابن عباس کسی است که می‎تواند در مقابل حیله گریها و مکاریهای عمروعاص بایستد، آنها گفتند: ابن عباس از خویشاوندان توست و در این امر جانبداری تو را می‎کند، کس دیگری را معرفی کن که با تو خویشاوندی نداشته باشد، حضرت مالک اشتر را معرفی فرمود، باز هم او را قبول نکردند و بهانه دیگری آوردند و خودشان ابوموسی اشعری را پیشنهاد کردند، هرچه حضرت دلیل آورد که ابوموسی صلاحیت این کار را ندارد و فریب می‎خورد، گوش ندادند و اصرار کردند تا سرانجام همین ابوموسی را به حضرت تحمیل کردند و نتیجه آن شد که ابوموسی فریب عمروعاص را خورد و نتیجه حکمیت به نفع معاویه تمام شد.شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 228 و 255 و 256

حضرت از این لجاجتی که اصحابش در جلوگیری از ادامه جنگ و تحمیل حکمین و سپس تحمیل ابوموسای اشعری به عنوان یکی از دو حکم کرده بودند خیلی نگران و ناراحت شدند و این خطبه را به مناسبت ایراد فرمودند.

"و من خطبة له (ع) بعد التحکیم"

(و از جمله خطبه های حضرت است بعد از مسأله حکم قرار دادن.)

ناوبری کتاب