نوعا در آن منطقه چشمه و آب جاری وجود نداشت، آب باران در گودالها جمع میشد، بو میگرفت، کرمها در آن رشد میکردند، حیوانات در آن بول میکردند، باد گرد و خاک در آن میریخت، آنها هم مجبور بودند از آن آب بیاشامند.
"و تأکلون الجشب"
(و غذاهای سخت و خشن را میخوردید.)
در آن زمان بسیاری از مردم مکه اصلا نمی دانستند نان چیست ! نقل میکنند در آن زمان شخصی مقداری گوشت پخته را روی نانی گذاشته و به عربی داد، او خیال کرد این نان ظرف گوشت پخته است، گوشت را خورد و نان را تحویل داد، گفت ظرفش را بگیر! اصلا نمی دانستند نان گندم چیست. اگر نانی هم تهیه میکردند از آرد هسته خرما بود، آنها حیوانی را میکشتند و گوشت آن را میخوردند.
نقل میکنند که ابو برده میگفت: شنیده بودیم هر کس نان بخورد چاق میشود، ما هم که نان ندیده بودیم همه اش خوراکمان گوشت شتر بود، وقتی خیبر را فتح کردیم در منزل یهود خیبر نان پیدا کردیم شروع به خوردن کردم و به خود نگاه میکردم که آیا چاق میشوم یا نه !منهاج البراعة، ج 3، ص 365 به هرحال از غذاهای لذیذ در آن بیابان خبری نبود، حتی از نان هم که یک غذای عادی است خبری نبود.
"و تسفکون دماءکم"
(و خون همدیگر را میریختید.)
ممکن است کسی غذای سخت بخورد و بدبخت هم باشد اما انسان باشد، عواطف انسانی در او زنده باشد، اینها این گونه هم نبودند، برای این که شتری از قبیله ای به چراگاه قبیله دیگر رفته بود، بین دو قبیله چهل سال جنگ در گرفت و خون همدیگر را میریختند.