نیست، جمله این است "هذا ما افتی به المفتی و کل ما افتی به المفتی فهو حکم الله فی حقی" این مسأله چیزی است که مجتهد بر طبقش فتوی داده، و هر آنچه که فتوی دهنده طبق آن فتوی دهد حکم خداست در حق من؛ اگر مراد از این عبارت این است که حکم واقعی خدا در حق من این است، این غلط است؛ اما اگر مراد این باشد که وظیفه من به حسب ظاهر این است که به این فتوی عمل کنم، اما آیا حکم واقعی خدا همین است یا نه من نمی دانم، آن وقت درست میشود.
ضرورت اجتهاد و افتاء در مسائل
بی گمان اجتهاد در فقه هم مثل اجتهاد در رشته های دیگر اعتقادی و عملی است، همان گونه که لازم است در طب که مورد نیاز بشر است عده ای بروند درس بخوانند و کوشش کنند و دکتر بشوند، دکتر یعنی کسی که در مسائل طبی اهل نظر است، وقتی یک مریض را که پایش درد میکند پیش او میبرند او مریض را نگاه میکند و روی علائم تشخیص میدهد این مریض مثلا تب مالت دارد و داروی آن هم این است، و ممکن است دکتر دیگری بگوید این مریض رماتیسم دارد، هر دو کوشش خودشان را کرده اند منتها گفته یکی درست و دیگری باطل و خطاست، در این صورت آیا درست است ما بگوییم چون دکترها گاهی اشتباه میکنند اصلا طبابت نباشد؟! قطعا این حرف درست نیست؛ زیرا اگر بخواهیم بدون نظر پزشکان مداوا کنیم شاید تلفات ما هشتاد درصد باشد و مثلا بیست درصد ممکن است درست عمل کنیم، اما اگر به اهل نظر و دکترها مراجعه کردیم نود درصد صحت هست و ده درصد ممکن است اشتباه باشد، و ما برای ده درصد اشتباه نمی توانیم از مراجعه به دکتر صرف نظر کنیم. پس عقل بشر میگوید تو در مسائل طبی و پزشکی یا باید خودت متخصص باشی یا به متخصص مراجعه کنی، گرچه متخصصین هم گاهی اشتباه میکنند.