از جمله هشام بن حکم نیز حاضر بودند. طبق این نقل هشام آن موقع جوان بود و به تعبیر بعضی روایات صورتش هنوز خط پیدا نکرده بود و قهرا ریش هم هنوز نداشته ولی زبان گویایی داشته است. یونس میگوید: امام صادق (ع) در این جمع از هشام جریان مذاکره او با عمرو بن عبید را جویا شدند - عمرو بن عبید از علمای اهل سنت و معتزلی مذهب و ساکن بصره بوده است - هشام به حضرت عرض کرد: من در محضر شما خجالت میکشم و زبان من توان سخن گفتن را ندارد.
حضرت فرمودند: آنچه را به تو گفتم تخلف مکن، آنگاه هشام گفت: من شنیدم که عمرو بن عبید برای مردم در مسجد بصره صحبت میکند، من هم روز جمعه به مسجد رفتم و جلسه بزرگی - دایره گونه و حلقه وار - از مردم و عمرو را مشاهده کردم - جلسه حلقه وار سنتی بود که پیامبر(ص) گذاشتند به جهت این که امتیازی بر کسی در آن نباشد و لذا هر کس وارد جلسه ایشان میشد حضرت را نمی شناخت و میگفت: محمد کدام یک از شما هستید؟ و این رسمی که بین ما معمول شده که هر کس وارد جلسه ای میشود میخواهد بالای آن بنشیند رسم بدی است، چقدر خوب است جلسات ما حلقه وار و مسجدی باشد، معلوم میشود این سنت اسلامی تا آن زمان هنوز معمول بوده است - رفتم و در آخر جلسه نشستم و گفتم: مردی غریب هستم اجازه میدهی مسائلی را سؤال کنم ؟ و او جواب مثبت داد.
پرسیدم: آیا چشم داری ؟ گفت: فرزندم این چه سؤالی است، چیزی را که میبینی چرا سؤال میکنی ؟ گفتم: سؤالات من از همین قبیل است اجازه بده ادامه دهم، گفت: بپرس، پرسیدم: این چشمی که داری با آن چه میکنی ؟ گفت: با آن افراد و رنگها را میبینم، پرسیدم: آیا بینی داری ؟ گفت: آری، پرسیدم: با آن چه کار میکنی ؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام میکنم - شاید او از سایر خواص بینی غفلت داشته است - پرسیدم: آیا دهان داری ؟ گفت: آری، پرسیدم: با آن چه کار میکنی ؟ گفت: به وسیله آن مزه چیزها را میچشم، پرسیدم: آیا گوش