حکیما متعالیا" و این صانع همین طور که عالم و قادر است حکیم هم هست، یعنی کارهایش مطابق حکمت است، "متعالیا" یعنی فوق ماست و جسم نیست، بنابراین نمی شود که مستقیم با همه ما تماس داشته باشد و ما مصالح و مفاسدمان را مستقیما از او جویا شویم، "لم یجز ان یشاهده خلقه" قهرا ممکن نیست که خلق خدا او را مشاهده کنند، "و لایلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه" و مردم نمی توانند خدا را لمس کنند و مستقیما با او برخورد داشته باشند و از او مصلحت خود را جویا شوند و با او گفت و شنود و استدلال کنند، و از طرفی ما نیاز داریم که راه و رسم زندگی به ما نمودار شود و به قول ابوعلی سینا نیاز ما به پیامبران از نیاز به ابرو و پلک چشم و گودی کف پا بیشتر است. "ثبت ان له سفراء فی خلقه" پس باید کسانی بین ما و خدا واسطه باشند، "یعبرون عنه الی خلقه و عباده" که اینها زبان گویای خدا برای بندگان او باشند، "و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم" و مردم را بر آنچه که مصلحت و منافعشان در آن است راهنمایی کنند، "و ما به بقاؤهم و فی ترکه فناؤهم" و آنچه را که وسیله بقای مردم میشود که اگر آن را ترک کنند فانی میشوند، به آنها یادآور شوند.
البته انسان با مردن فانی نمی شود، و مراد از فانی شدن در اینجا این است که اگر چیزی را که باعث کمال است انسان ترک کند به چاه ویل جهنم میافتد که در حقیقت این فناست. "فثبت الامرون و الناهون" پس ثابت شد که باید کسانی باشند که امرکننده ما باشند - یعنی به ما چیزهایی را فرمان بدهند که مصلحت است - و نهی کننده و باز دارنده از چیزهایی باشند که به ضرر ماست؛ "عن الحکیم العلیم فی خلقه" از ناحیه خدای حکیم و علیم در خلق او. علت این که اینجا حکیم و علیم را قید میکند برای این است که خداوند به مصالح ما عالم است و حکمت هم دارد، یعنی کاری را که مصلحت است انجام میدهد. "و المعبرون عنه عزوجل" و پیامبرانی که از طرف خدا تعبیرکنندگان هستند، یعنی زبان گویای حق هستند