یک چیزی در باطن درست میکند، و یا یک آدمی را فرض میکنید با سرهای متعدد، و این سرها را به یک بدن میچسبانید. پس قوه ای در انسان هست که صورتها را به صورتها یا به معانی و یا معانی را به معانی ضمیمه میکند و همین مقدمه میشود برای این که تصدیق در کار بیاید، و به این قوه اصطلاحا قوه متصرفه یا قوه مفکره میگویند.
حال یک نحو فرق هم دارد، میگویند: اگر کلیات را به هم ضمیمه کند قوه را مفکره مینامند، و اگر جزئیات را به هم ضمیمه کند آن را متصرفه مینامند. پس ما علاوه بر پنج حس ظاهر پنج حس باطن داریم: خیال، حس مشترک، حافظه، واهمه و متصرفه.
در اینجا عبارتی که میفرماید: "ذا اذهان یجیلها" شاید اشاره به این مراحلی است که انسان دارد. انسان دارای ذهنهایی است که اینها را به حرکت درمی آورد، و مراد از ذهنها یعنی قوای مدرکه باطنی که داریم، بعضی از آنها ادراک کننده و بعضی عمل کننده است. پس انسان دارای ذهنهایی است که آنها را به جولان میاندازد. و صورتها را به صورتها یا معانی را به معانی و یا معانی را به صورتها ضمیمه میکند، پس عبارت "فکر یتصرف بها" شاید اشاره به قوه متصرفه است، و علت این که "فکر" به صورت جمع آورده شده است این است که قوه متصرفه کارهای مختلفی انجام میدهد.
در نتیجه حواس ظاهری و باطنی انسان با خارج از بدن خود ارتباط دارد، قوه باصره وسیله اش چشم است و عصبی که از چشم ها شروع و به مغز منتهی میشود، یا قوه سامعه وسیله اش گوش است و عصبی که از آن به مغز منتقل میشود؛ بنابراین هر یک از قوا یک مظهر جسمی دارد هرچند این قوا قوای روح انسان میباشند، و اگر روح از بدن جدا شود دیگر این قوا در این بدن نیستند، ولی تا جایی که روح در بدن وجود دارد این قوا با بدن ارتباط دارند.