اول: عدم.
دوم: ماهیات که امور ساختگی و انتزاعی است.
سوم: وجود یعنی هستی که واقعیت دارد. و چون علم و قدرت و حیات و سمع و بصر صفات کمال میباشند و کمال در هستی و وجود است، پس اینها برگشتشان به هستی است، برای آن که چیزی که واقعیت دارد هستی است و کمالات هم واقعیت دارند و هر موجودی هر اندازه از وجود بهره دارد از کمالات وجود نیز بهره خواهد داشت.
خداوند تبارک و تعالی چون ذاتش هستی بی پایان و غیرمتناهی است، پس علم غیرمتناهی و سمع غیرمتناهی است، و نیز بصر و قدرت و حیات غیرمتناهی است. ما چون وجودمان وجودی محدود است، علم و حیات و قدرت ما هم محدود است. موجودات جامد یعنی جمادات چون خیلی وجودشان ناقص است، قدرت و حیاتشان هم خیلی ناقص است؛ در اصطلاح فلاسفه میگویند: وجود جمادات در حاشیه عدم است، قرآن میگوید: (و ان من شئ الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم)سوره اسراء، آیه 44 هر چیزی تسبیح میکند ولی شما نمی فهمید.
هدهد میفهمد و برای حضرت سلیمان از ملکه سبا خبر میآورد؛ سنگریزه هم به اندازه ای که حظ و بهره از هستی دارد، به همان اندازه حیات و قدرت و اراده دارد. در اینجا معنای این شعر ملای رومی برایمان روشن میشود که میگوید:
روز قیامت دست و پا و پوست بدن و سایر اعضاء حرف میزنند، قرآن میگوید: