در چشم انسان نباشد چشم انسان نمی بیند، اما جان مجرد است و به چشم احاطه دارد. این طور نیست که نظیر چشمی در کنار چشم باشد، جان داخل چشم است و به واسطه جان است که انسان میبیند، اگر جان در چشم نباشد نخواهد دید؛ بنابراین جان در چشم شما هست. اما این "در آن هست" مثل این نیست که آب در کوزه هست، چرا که آب جسم است کوزه نیز جسم است و اینها حال و محل اند، ولی جان با چشم این طور نیست، خدای تبارک و تعالی نسبت به همه عالم این گونه است؛ حضرت علی (ع) در رابطه با این مطلب عبارتهای دیگری نیز در نهج البلاغه دارند که همین معنا را میدهد:
1- یکی از آنها که از همه روشن تر است در خطبه 186 نهج البلاغه عبده میباشد که میفرماید: "و لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج" خدا در اشیاء فرو نرفته، مثل آب که در جسمی فرو رفته باشد، ولی از اشیاء بیرون هم نیست.
2- در خطبه 179 چنین میفرمایند: "قریب من الاشیاء غیر ملامس، بعید منها غیر مباین" خدا به همه موجودات نزدیک است اما نه این که با موجودات لمس کند، و دور است از موجودات اما نه این که بینونت و جدایی داشته باشد.
دور بودن به این معناست که این ممکن است و آن واجب، این مخلوق است و آن خالق، این معلول است و آن علت، این جلوه است و آن مستقل، این فقر است و آن غنا؛ بینونت و جدایی نیست چون احاطه دارد.
3- در خطبه 163 چنین آمده است: "لم یقرب من الاشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق" خدا نزدیک نیست به اشیاء به شکلی که چسبیده باشد به آنها - چون که چسبیدن مال دو جسم است - از طرفی دور هم نیست از موجودات به این که جدا باشد از آنها، زیرا به آنها احاطه دارد.
4- در خطبه 152 میفرماید: "و الشاهد لا بمماسة، و البائن لا بتراخی مسافة" خدا در همه جا حاضر و شاهد است نه به آن گونه که تماس داشته باشد - مثل دو