وابسته به خدا باشد، چنانچه نور خورشید وابسته به خورشید است و بین خورشید و نور که معلول آن است فاصله زمانی نیست؛ یعنی این طور نیست که خورشید یک مدتی بوده باشد و نور نباشد بعد نور موجود شود. پس بین علت و معلول فاصله زمانی لازم نیست، این که در عالم ماده میبینیم هر کدام از ما مسبوق به عدم زمانی هستیم برای این است که یک شرایط مادی برای وجود ما لازم بوده است، اما موجودات مجرد احتیاج به این شرایط مادی ندارند، بلکه اراده خداوند در وجودشان کافی است، خداوند که از ازل اراده داشته، پس از ازل هم آن مخلوق با خدا بوده، در عین حال آن مخلوق پرتو حق است؛ تکرار این مسأله برای ایجاد این معنا در ذهن همگان است تا گمان نشود لازمه مخلوق خدا بودن حدوث زمانی است. میشود یک چیزی حادث زمانی نباشد از اول هم بوده باشد، در عین حال جلوه خدا و مخلوق خدا باشد، چنانچه نور پرتو خورشید است و تا خورشید بوده نور خورشید هم با آن بوده، و اگر فرضا خورشید از ازل بوده نورش هم از ازل با آن بوده، اما در عین حال نور مخلوق و معلول خورشید است.
پس لازمه معلول بودن این نیست که حادث زمانی یعنی مسبوق به عدم زمانی باشد. بنابراین در جمله "کائن لا عن حدث" میگوید: خدا موجود است اما حدوث زمانی ندارد، و در "موجود لا عن عدم" میگوید: خدا موجود است اما حدوث ذاتی ندارد، یعنی واجب الوجود است برخلاف ممکنات؛ حتی عقولی که مجرد هستند و از ازل میباشند حدوث ذاتی دارند، یعنی عدم در ذاتشان یعنی ماهیتشان راه دارد، در حالی که در ذات خدا عدم راه ندارد چون ذاتش عین هستی است و ماهیت ندارد؛ لذا معنای این دو جمله تفاوت دارد. بعد حضرت میفرماید:
"مع کل شئ لا بمقارنة ، و غیر کل شئ لا بمزایلة"
(خدا با هر چیز هست اما نه به معنای چسبیدن به آن، و غیر از هر چیزی است اما نه به گونه ای که جدای از آن باشد.)