پس نه حرف اشعری درست است که هشت قدیم قائل است و نه حرف معتزلی که میگوید خداوند علم و قدرت ندارد. اگر این طور باشد پس این که قرآن میگوید "خداوند علیم و حکیم است" را باید بگوییم که اطلاقش بر خدا مجاز است، و مسلما مجاز نیست. پس خداوند واقعا علم دارد، اما علمش عین ذاتش است، و همین طور سایر صفات.
ابن ابی الحدید معتزلی از این که حضرت علی (ع) با این جمله حرف اشاعره را که بعد از او بودند رد کرده است خیلی خوشحال است و خیال کرده که آن حضرت (ع) حرف معتزله را قبول دارد؛شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 74 در صورتی که این طور نیست و گفتیم: ذات خدا واقعا این صفات را دارد منتها زائد بر ذاتش نیستند بلکه عین ذات او میباشند.
این که حضرت میگوید "کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه" مقصود این است که صفات نقص را از خدا دور کنیم، حالا میگوییم: خدا را از صفات کامل هم که زائد بر ذات او باشند نیز خالص میکنیم، مانند صفاتی که ما داریم و از ذات ما جدا هستند، خدا این نوع صفت را ندارد، چرا؟
"لشهادة کل صفة أنها غیر الموصوف، و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة"
(برای این که هر صفتی شهادت میدهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی شهادت میدهد که غیر از صفت است.)
وحدت حقیقی ذات و صفات خدا
وقتی که شما میگویی: عالمم، یعنی شما یک وجود هستی و علم شما یک وجود دیگری است، موصوف غیر از صفت است و صفت غیر از موصوف. اما خدا را که میگوییم: عالم است، معنایش این نیست که یک ذات است و علمش جدا از آن است. پس ذات حق تعالی موصوف و جدای از صفت نیست، بلکه یک ذات