هر کدام هم یک امتیازی دارند، چرا که اگر بنا باشد امتیازی در کار نباشد دوتا بودن محقق نمی شود، و لذا گفته اند: "صرف الشئ لایتثنی و لا یتکرر" یعنی هیچ مفهومی به تنهایی و بدون ضمیمه دو و یا مکرر نمی شود، انسان فقط و صرف نمی شود دوتا باشد. دو شدن انسان به این است که مثلا این انسان قدش بلند باشد و آن دیگری قدش کوتاهتر، یا این رنگش سفید باشد و آن دیگری رنگش سیاه، یا این انسان اینجا نشسته باشد و آن دیگری آنجا نشسته باشد. خلاصه این که از جهت زمان، از جهت مکان، از جهت رنگ، از جهت کم و کیف و بالاخره از یک جهت امتیاز داشته باشند، بنابراین دوتا شدن یک شئ به این است که یک مابه الاشتراک داشته باشند، یعنی یک جهت مشترکی با هم داشته باشند و هر کدام هم یک امتیازی داشته باشد تا بشوند دوتا.
پس از این که دوتا شد، هر یک از این دوتا ترکیب میشوند از مابه الاشتراک و مابه الامتیاز؛ یعنی از یک جهت مشترک و از یک جهت ممتاز، هر کدام از این دو انسان را که دست رویش بگذارید مرکب است، یعنی یک انسانیت دارد که جهت مشترک هر دو است و این را میگویند مابه الاشتراک، یک مابه الامتیازی هم دارد که دیگری ندارد، و امتیازش به این است که یا زمان خاصی دارد، یا مکان خاصی دارد، یا قد خاصی دارد، یا جهت خاصی دارد، یا رنگ خاصی دارد و یا بالاخره یک چیزی دارد که آن یکی ندارد، لذا میشود مرکب.
واجب الوجود هم اگر بخواهد دوتا باشد، در دوتا شدن یک مابه الاشتراک دارند، یعنی یک چیزی که هر دو در آن شرکت دارند که هر دو واجب الوجودند، اگر خواسته باشی دوتا باشند باید هر کدام یک مابه الامتیاز هم داشته باشد، مثلا مکان خاصی داشته باشد، یا زمان خاصی، یا کمی یا کیفی و یا یک جهتی تا بشود دوتا، در نتیجه هر یک از این واجب الوجودها مرکب میشوند و به اجزائشان احتیاج پیدا میکنند و میشوند محتاج، که این با واجب الوجود بودن