در ذهنتان یک چیزهایی را تصور میکنید، این تصورات جدای از ذهنتان نیست، بلکه جلوه ذهن شماست. هستی های ما هم جلوه های حق است و وابسته به حق تعالی و آمیخته با نیستی. آن که وابسته نیست فقط "هستی" است و وجودش مال خودش است، به این معنا که ضرورت دارد، و این همان غیرمتناهی است که دیگر نمی تواند دوتا باشد، برای این که اگر بخواهید دو تا فرض کنید هر دو ناقص میشوند؛ زیرا این کمال او را ندارد او هم کمال این را ندارد، و ما گفته ایم غیرمتناهی آن هستی است که هیچ نیستی در ذاتش راه ندارد.
بنابراین هر هستی که فرض شود یا خودش است و یا جلوه آن است و جلوه آن هم از خود شئ جدا نیست؛ اما اگر دو خدا باشد، نه این جلوه آن است نه آن جلوه این است، پس هر دو ناقص اند و دیگر هیچ کدام کمال یکدیگر را ندارند.
پس "هستی غیرمتناهی" دو تا فرض نمی شود، و من که واقعیت هستی را یافته ام قهرا یکی بودنش را هم یافته ام. این است که حضرت میفرماید: "و کمال التصدیق به توحیده" بالاترین یافتن ذات باری تعالی این است که همان گونه که هست بیابیم، بیابیم که واجب الوجود است، و واجب الوجود هم غیرمتناهی است. خدا را یافتن یعنی یک "هستی" را یافتن که هرچه هستی است یا اوست یا جلوه اوست، و چنین حقیقتی قهرا دو ندارد. این یک بیان که اصلا واجب الوجود آن است که "لا ثانی له" یعنی دوم برایش فرض نمی شود، این بیانی بود برای توحید واجب الوجود.
توحید واجب الوجود از دیدگاه فلسفه
و اما در فلسفه برای توحید واجب الوجود بیان دیگری میکنند، میگویند: اگر خدا (واجب الوجود) بخواهد دوتا باشد، این دوتا شدن مستلزم این است که یک مابه الاشتراکی داشته باشند و یک مابه الامتیاز؛ مثلا اگر ما گفتیم دوتا انسان داریم، این دوتا انسان بودن معنایش این است که این دوتا در انسانیت شرکت دارند و