برای این که خودش خودش است، هستی هستی است، هستی محال است نیستی بشود؛ و اگر جلوه باشد یعنی اگر وجودی باشد که جلوه آن وجود غیرمتناهی است، یعنی اگر وابسته باشد، پس باید یک چیزی باشد که این جلوه وابسته به او باشد.
پس هستی که یک حقیقت بیشتر نیست عبارت است از یک حقیقت غیرمتناهی که فقط هستی است با جلوه های او، که جلوه های او هم از او جدا نیست. و جلوه ها چون جلوه اند معلول و ناقص اند، لذا حد دارند و ماهیت از آنها انتزاع میشود. تمام این ماهیتهایی که ساخته ذهن است برای محدود بودن وجودات است. آن وجودات محدودی که هر یک از آنها خاصیتهای خاصی دارد و ماهیت از آنها انتزاع میشود. اما آن "هستی غیرمتناهی" که این هستی ها جلوه های او هستند عبارت است از ذات باری تعالی.
فرق خداشناسی و خدادانی
بنابراین تصدیق به خدا بالاتر از این است که من بدانم خدایی هست. پس این که حضرت میفرماید: "و کمال معرفته التصدیق به" (کمال معرفت خدا تصدیق به خداست) این به معنای یافتن خداوند است، و لذا میگوییم خداشناسی، و نمی گوییم خدادانی. آن که من در اثر موجودات یقین میکنم یک خدایی هست، آن خدادانی است. مثل این است که در اثر شنیده ها یقین میکنم که مکه ای هست.
اما خداشناسی یعنی یافتن خدا. انسان همین طور که قوه ذائقه دارد و قوه شامه دارد، قوه های دیگر هم دارد، فطرتها و غرایزی هم دارد، واقعا یک حس خداشناسی هم در انسان هست که بالاتر از خود را مییابد، خودش چیزی ندارد و یک حقیقتی هست که انسان وابسته به اوست؛ این فطرت را نباید از دست بدهیم، و این که قرآن میفرماید: (فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله)سوره روم، آیه 30