مقدمه خارجیت دار و واقعیت دار هستی است.
مقدمه دوم: در فلسفه ثابت شده است یک مفهوم وجود داریم، یعنی آنچه از لفظ وجود در ذهن شما میآید که به آن میگویند: مفهوم وجود، و یک وجود خارجی داریم که به آن میگویند حقیقت وجود، یعنی همان وجود خارجی که منشاء اثر است و آن واقعیت خارجی به ذهن ما نمی آید، چرا که آن تصوری نیست بلکه یافتنی است. شما وجودهای خارجی را با علم حضوری مییابید، وقتی آتش حرارتش به دست شما میرسد شما از راه حس لامسه خارجیت آتش را درک میکنید، اما مفهوم آتش در ذهن شماست. پس ما یک مفهوم وجود داریم که امر ذهنی است و یک خارجیت وجود (وجود خارجی) آن چیزی را که میگوییم منشاء اثر است وجود خارجی است.
ضمنا مفهوم وجود یک مفهوم واحد است؛ یعنی من یک وقت میگویم: انسان موجود است، یک وقت میگویم درخت موجود است، یک وقت هم میگویم ضبط صوت موجود است، این لفظ "موجود" در همه قضایایی که من گفتم یک معنا بیشتر ندارد. چنین نیست که موجود در "الانسان موجود" معنایش تفاوت داشته باشد با موجود در "الشجرة موجودة". هرچه قضیه میآوریم و ماهیتها را موضوع قرار میدهیم و وجود را بر آن حمل میکنیم، ماهیتها متفاوتند اما مفهوم وجود یک مفهوم است. بنابراین چون مفهوم وجود یک مفهوم واحد است، یعنی از لفظ "و، ج، و، د" در هر جا که گفته شود یک معنا در ذهن شما میآید، این امر حکایت میکند که حقیقت هستی هم در خارج یک حقیقت بیشتر نیست. چون هر مفهوم واحدی حکایت از یک حقیقت میکند.
مقدمه سوم که قبلا هم به آن اشاره کردیم: هر حقیقتی اگر با ضد یا نقیض خودش ترکیب نشده باشد غیرمتناهی است؛ یعنی هر حقیقتی اگر به صرافتش باقی باشد، فقط خودش باشد، با ضدش ترکیب نشده باشد، میشود غیرمتناهی.