آن حمل میشود گاهی هم عدم بر آن حمل میشود و به آن میگوییم ماهیت؛ مثلا میگوییم انسان موجود است، درخت موجود است، از آن طرف هم میگوییم سیمرغ معدوم است، کوهی از طلا معدوم است، بنابراین ماهیت یک امری است که هم ممکن است وجود بر آن حمل شود و هم عدم.
فلاسفه بحثی دارند در این که وقتی ما میگوییم: انسان موجود است، آیا آنچه واقعیت و خارجیت دارد انسانیت است که ماهیت باشد، یا خود وجود است. اسم این بحث را میگویند اصالت ماهیت یا وجود.
مراد به اصالت همان عینیت داشتن، خارجیت داشتن و منشاء اثر بودن است. بنابر فلسفه مرحوم صدرالمتألهین که در جای خودش ادله ای هم برایش ذکر شده، آنچه واقعیت و عینیت دارد و منشاء اثر میباشد وجود است. ماهیتها حدودی هستند برای وجودات. هر وجود در یک حد خاصی است که به واسطه آن حد خاص یک آثار خاصی دارد و از آن حدش ماهیت انتزاع میشود؛ مثلا میگوییم: این وجود خاص اسمش انسان است، آن وجود خاص اسمش زردآلو است، آن وجود خاص اسمش درخت است، اما آن که عینیت دارد همین هستی هاست. اگر هستی را از ماهیت بگیرید، هیچ چیز دیگری در آن باقی نمی ماند. "الانسان موجود" اگر وجود را از انسان بگیریم چیز دیگری در او نمی ماند. پس آن چیزی که واقعیت و عینیت و خارجیت دارد و منشاء اثر است وجود است. این که قند شیرین است، شیرینی از وجود قند است نه از ماهیت آن. ماهیت بدون وجود چیزی نیست. اثر این وجود خاص شیرینی است؛ منتها از این وجود خاص ما یک حدی انتزاع میکنیم که آن حد اسمش قند است (ماهیت). حالا بر اساس فلسفه مرحوم صدرالمتألهین مقدماتی را ذکر میکنم:
مقدمه اول: آنچه خارجیت دارد و عینیت دارد وجود است نه ماهیت. ماهیت یک امر انتزاعی است، عدم هم که چیزی نیست و حسابش پاک است. پس بنابر این