صفحه ۱۵۱

مثل انسانی که در جایی نشسته و اطرافش آینه هایی باشد، عکسهایی که از این انسان در آینه منعکس شده جلوه اوست. او خود واقعیت است و عکسها جلوه او هستند و معلول او هستند و در نتیجه از او ضعیف ترند و کمالاتی را که خود او دارد آنها ندارند. از این ضعفها و عدم کمالها ماهیت انتزاع می‎شود.

پس ما از ابتدا ذهنمان متوجه واقعیت می‎شود و می‎یابیم آن واقعیتی که فقط واقعیت باشد آن واجب الوجود است. "یا من دل علی ذاته بذاته"دعای صباح ای خدایی که راهنمایی کردی بر ذات خودت به ذات خودت. "آفتاب آمد دلیل آفتاب"شعر معروف مثنوی: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رومتاب دفتر اول، بیت 116 من از نفس هستی می‎فهمم که غیرمتناهی و واجب الوجود است، چون هستی محال است نیستی باشد، و این جلوه ها که می‎بینیم هر یک جلوه و پرتوی از اوست، یعنی وابسته است و وابسته یعنی عکس یک چیز و پرتو و جلوه آن چیز، عکس که باشد باید صاحب عکس هم باشد. لذا "هستی" که فقط "هستی" است غیرمتناهی است و محال است که نقیض خودش را قبول کند، چون هیچ چیز نقیض خودش را نمی پذیرد.

پس در اینجا هستی ای که یافته ایم مساوق و مستلزم با وجوب و ضرورت است، منتها این هستی جلوه دارد، با این بیان ما ابتدا خودش را که واجب است ثابت کردیم بعد می‎پردازیم به جلوه هایش، و این جلوه ها هم از سنخ خودش است، ولی "امکان" دارد؛ یعنی "امکان فقری" دارد که همان وابستگی است. (یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید)سوره فاطر، آیه 15 شما فقیر الی الله هستید و وابسته به حق

ناوبری کتاب