سبب میشود که ماهیت را از آن انتزاع کنیم، چون حد دارد، این حد از جلوه و از معلول بودن پیدا شده است.
حال ما به مسأله ماهیات که مفاهیمی انتزاعی است کاری نداریم، ما فقط به نفس واقعیت و هستی که عین خارجیت و واقعیت است نگاه میکنیم. اگر "هستی" فقط "هستی" باشد هستی غیرمتناهی است و حد ندارد، پس ضرورت دارد و عین وجوب است، وجوب به این معنی است که خودش خودش است و وابسته نیست؛ و اگر جلوه و وابسته باشد، این وابسته خود محتاج به صاحب جلوه است. پس هستی غیرمتناهی چون صرف هستی است واجب الوجود است، ولی هستی هر یک از موجودات دیگر جلوه و نقشی است از آن هستی غیرمتناهی.
وقتی میگوییم هستی واقعیت است، اگر فقط واقعیت و وجود باشد غیرمتناهی است، و اگر غیرمتناهی نباشد پس وابسته است و وابسته بدون تکیه گاه فرض نمی شود. حاجی سبزواری که فرموده است:
به همین معنا اشاره دارد؛ یعنی اگر وجود غیرمتناهی است و به نحو وجوب است پس واجب الوجود است، اما اگر این وجود امکان دارد نه وجوب قهرا جلوه است و جلوه بدون صاحب جلوه نمی شود.
از طرفی نمی توان گفت که وجودهای متباین در خارج هست، چون مفهوم وجود مفهوم واحد است و سابقا گفته شد: مفهوم واحد را نمی توان از حقایق متباین انتزاع نمود. و مفهوم واحد حکایت از حقیقت واحد دارد. فرض این است که وجود اصیل است و واقعیت از آن وجود است و از طرفی مفهوم وجود مفهوم واحد است پس مفهوم وجود حقیقت واحد دارد، این حقیقت واحد یک مرتبه غیرمتناهی دارد که فقط هستی است و مراتب دیگر جلوه آن میباشند،