خاص انتزاع میشوند. "هستی" آمیخته به "نیستی" هستی محدود نام دارد که ماهیت از آن انتزاع میشود، مثل خطی که امتداد داشت ولی محدود بود، اما "هستی"ای که بدون حد خاص باشد و مشوب به عدم نباشد هستی غیرمتناهی است.
در برهان امکان صحبت از ماهیت بود که ذاتا نسبت به وجود و عدم متساوی است و هر کدام از وجود و عدم آن نیاز به علت داشت، پس از معلول سراغ علت میرویم، ولی در این برهان توجه به خود وجود است، و امکان ذاتی که صفت ماهیات است اصلا مورد نظر نخواهد بود. بنابراین اگر فرض کنیم یک "هستی" فقط "هستی" باشد و نیستی در ذاتش راه نداشته باشد "هستی غیرمتناهی" خواهد بود و قهرا واجب الوجود است، منتها جلوه و پرتو هم دارد و این جلوه از سنخ خودش میباشد، آن هم میشود هستی، ولی هستی متناهی چون که نسبت به اصل هستی ناقص است و این نقص از آن جهت است که جلوه هستی غیرمتناهی است و معلول آن است، و چون ناقص است دیگر نمی تواند کمالی را که علت (یعنی هستی غیرمتناهی) دارد، داشته باشد؛ مثلا وقتی عکس انسان در آینه میافتد این عکس با انسان سنخیت دارد و عکس هر کسی با خودش سنخیت دارد نه با دیگری، لذا از عکس میتوان به صاحب عکس پی برد، و این عکس جلوه آن انسان است و یک نوع ارتباطی با صاحب عکس دارد، ولی چون جلوه اوست ناقص است و کمال علت را ندارد، این جلوه حدی دارد که ماهیت را از آن انتزاع میکنیم، پس حد از معلولیت درست میشود.
4- اصطلاحا به این هستی که جلوه آن هستی غیرمتناهی است نیز "امکان" میگویند، لکن این امکان با آن امکانی که در باب ماهیت اطلاق میشود تفاوت دارد، آن امکان را "امکان ذاتی" و این امکان را اصطلاحا "امکان فقری" میگویند. این وجود که جلوه آن وجود است ناقص است؛ و آن وجود، غیرمتناهی و غنای محض است چون عدم در آن راه ندارد، و همین نقص در جلوه