صفحه ۱۴۹

خاص انتزاع می‎شوند. "هستی" آمیخته به "نیستی" هستی محدود نام دارد که ماهیت از آن انتزاع می‎شود، مثل خطی که امتداد داشت ولی محدود بود، اما "هستی"ای که بدون حد خاص باشد و مشوب به عدم نباشد هستی غیرمتناهی است.

در برهان امکان صحبت از ماهیت بود که ذاتا نسبت به وجود و عدم متساوی است و هر کدام از وجود و عدم آن نیاز به علت داشت، پس از معلول سراغ علت می‎رویم، ولی در این برهان توجه به خود وجود است، و امکان ذاتی که صفت ماهیات است اصلا مورد نظر نخواهد بود. بنابراین اگر فرض کنیم یک "هستی" فقط "هستی" باشد و نیستی در ذاتش راه نداشته باشد "هستی غیرمتناهی" خواهد بود و قهرا واجب الوجود است، منتها جلوه و پرتو هم دارد و این جلوه از سنخ خودش می‎باشد، آن هم می‎شود هستی، ولی هستی متناهی چون که نسبت به اصل هستی ناقص است و این نقص از آن جهت است که جلوه هستی غیرمتناهی است و معلول آن است، و چون ناقص است دیگر نمی تواند کمالی را که علت (یعنی هستی غیرمتناهی) دارد، داشته باشد؛ مثلا وقتی عکس انسان در آینه می‎افتد این عکس با انسان سنخیت دارد و عکس هر کسی با خودش سنخیت دارد نه با دیگری، لذا از عکس می‎توان به صاحب عکس پی برد، و این عکس جلوه آن انسان است و یک نوع ارتباطی با صاحب عکس دارد، ولی چون جلوه اوست ناقص است و کمال علت را ندارد، این جلوه حدی دارد که ماهیت را از آن انتزاع می‎کنیم، پس حد از معلولیت درست می‎شود.

4- اصطلاحا به این هستی که جلوه آن هستی غیرمتناهی است نیز "امکان" می‎گویند، لکن این امکان با آن امکانی که در باب ماهیت اطلاق می‎شود تفاوت دارد، آن امکان را "امکان ذاتی" و این امکان را اصطلاحا "امکان فقری" می‎گویند. این وجود که جلوه آن وجود است ناقص است؛ و آن وجود، غیرمتناهی و غنای محض است چون عدم در آن راه ندارد، و همین نقص در جلوه

ناوبری کتاب