یک روشنایی فرض کردیم که فقط روشنایی باشد نه روشنایی و غیر روشنایی با هم، این روشنایی غیرمتناهی میباشد، لکن نوری که ده شمع است نور با حد خاصی است مثلا ده درجه، این دیگر فقط روشنایی نیست بلکه روشنایی در حد خاص است.حد خاص یعنی تا اینجا هست و بالاتر نیست، مثل جایی که تا اندازه معینی هست و بیشتر نیست. لذا در این روشنایی ده درجه، روشنایی با عدم روشنایی مخلوط است، و همین طور روشنایی بیست درجه یا هزار درجه که میگوییم روشنایی تا این حد است و دیگر بالاتر نیست. بنابراین در اینجا "هست و نیست" با هم مخلوط است. اما روشنایی که فقط روشنایی باشد حد ندارد و قهرا غیرمتناهی است. و بالاخره روشنایی که با ضد خودش و با نقیض خودش تواءم نباشد میشود غیرمتناهی.
مثال دیگر: اگر یک موجود را در نظر بگیریم که خط است و غیر خط نیست، این خط غیرمتناهی است، زیرا خط متناهی فقط خط نیست بلکه خطی است با حد، مثلا خط یک متری خطی است که تا یک متر امتداد دارد و بیشتر نیست، و همین طور خط ده متری یا خط بیست متری و غیره. پس "خط و لاخط" آمیخته است، تا یک جا امتداد دارد و از آنجا به بعد امتداد ندارد. پس اگر طولی فقط خط باشد و غیر خط در آن نباشد، این خط قهرا غیرمتناهی خواهد بود.
هستی هم به همین صورت است. بنابر این که بگوییم هستی اصالت دارد و ماهیت امر اعتباری و انتزاعی است، اگر یک موجودی فقط هستی باشد و حد خاصی نداشته باشد و عدم در آن راه نداشته باشد، میشود هستی غیرمتناهی؛ اما هستی های دیگر مثل هستی انسان، یک هستی در حد خاص است، و یک سری خاصیتها را ندارد؛ درخت یک هستی در حد خاص است، و همین طور ضبط صوت که یک درجه هستی را با یک خاصیت مخصوص دارد. بنابراین ماهیتها مثل انسان و ضبط صوت و درخت مفاهیمی هستند که از هستی هایی در حد