وجود دیگر در حد خاص دیگر اسمش انسان یا درخت است. بنابراین آنچه اصالت دارد و منشاء اثر است و عینیت و خارجیت دارد وجود است نه ماهیت؛ مثلا قند یک مفهومی است که انتزاع میکنیم از یک وجود در یک حد خاصی، اما آنچه خارجیت دارد مفهوم و ماهیت قند نیست بلکه وجود قند است و اگر این وجود و هستی را از قند بگیریم دیگر چیزی باقی نمی ماند. حاجی سبزواری (ره) میگوید:
وجود نزد ما اصیل است، دلیل کسی که مخالف ما میباشد باطل است، علیل و غلط است. "لانه منبع کل شرف"شرح منظومه سبزواری، ص 10 و 11 برای این که وجود و هستی منبع هر شرافتی است. و این اولین دلیل است که ما هر اثری و هر خاصیتی میبینیم به واسطه "وجود" است.
این مسأله بدیهی است که ما هرچه بگوییم: شیرینی، شیرینی، شیرینی... کودک آرام نمی شود، لکن وجود شیرینی همان طور که گفتیم کودک را قانع میکند. پس معلوم میشود آنچه عینیت دارد و منشاء اثر است همان وجود و هستی شئ است.
2- و همان طور که مفهوم هستی یک مفهوم است، واقعیت هستی هم یک واقعیت بیشتر نیست، یعنی مفهوم واحد حکایت از حقیقت واحد میکند. وقتی که مفهوم وجود یک مفهوم بیشتر نیست، این مفهوم حکایت میکند از یک خارجیت، یک واقعیتی که هستی باشد.
3- واقعیت هستی اگر فقط واقعیت هستی باشد بدین معنی که نیستی در آن راه نداشته باشد، میشود هستی غیرمتناهی. به عبارت دیگر هر چیزی که بسیط باشد و خود آن چیز باشد و با غیر خودش مخلوط نباشد غیرمتناهی است. مثلا اگر