اما فیلسوف دیگر مجبور نیست حدوث را ثابت کند، او میگوید: اگر چیزی ممکن الوجود باشد وجودش علت میخواهد ولو حادث نباشد و ازلی و همیشگی باشد، ممکن است معلول ازلی باشد؛ مثلا اگر این خورشید که علت برای روشنایی حیاط است از اول صبح طلوع کرده، روشنایی هم که معلولش بوده از اول صبح وجود داشته است، حال اگر این خورشید از ده هزار سال پیش وجود داشته نور و روشنایی آن هم از ده هزار سال پیش وجود داشته و معلول خورشید و وابسته به آن بوده است، اگر خورشید از ازل باشد این روشنایی هم از ازل وجود داشته و وابسته به خورشید است. منافات ندارد که معلول باشد اما حادث زمانی نباشد. لذا فلاسفه به عقول مجرده ای قائل هستند و میگویند: اینها جلوه های وجود حق هستند و همین طور که خدا از ازل هست این جلوه ها هم از ازل وابسته به حق هستند. معنای معلول این نیست که یک زمانی نباشد بعد موجود بشود، معلول برای علت مانند عکس و جلوه میماند. مثلا اگر آینه ای باشد که تصویر شما در آن باشد همه کس میفهمد که این عکس در آینه جلوه وجود شماست؛ یعنی معلول وجود شماست. خوب حالا اگر شما از ده هزار سال پیش موجود باشید و این آینه هم از ده هزار سال پیش همین طور جلوی شما بوده، عکس شما هم از همان زمان در این آینه بوده است، باز این عکس در جلوه بودن و معلول بودن تابع شماست، اگر وجود شما از ازل باشد و آینه هم از ازل جلویتان باشد تصویر شما از ازل در آینه خواهد بود. به عبارت دیگر لازم نیست بین علت و معلول فاصله زمانی باشد، بلکه اصلا بین آنها فاصله زمانی نیست. فاصله زمانی یعنی مدتی علت باشد و معلول نداشته باشد و بعد پیدا کند. اگر گفتیم که روشنایی وابسته به خورشید است، وابستگی و معلول بودن آن مستلزم این نیست که خورشید یک مدت نور نداشته باشد و بعد نور پیدا کند.
پس این که متکلمین از راه حدوث وارد شده اند برای اثبات صانع راه غلطی