"و کمال معرفته التصدیق به"
شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید و دیگران میگویند:شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 73؛ شرح ابن میثم، ج 1، ص 119؛ و منهاج البراعة، ج 1، ص 321 و 322 جمله "اول الدین معرفته" اشاره به مرحله شناخت اجمالی است و جمله "و کمال معرفته التصدیق به" اشاره به مرحله بالاتر آن است، یعنی معرفت تفصیلی خدا و این که به آن حد وجودی که خدا دارد - یعنی این که واجب الوجود است و وجودش از خودش است و وابسته به غیر نیست و موجودات دیگر وابسته به اویند - پی ببریم.
شاید هم معنای دیگری در اینجا مراد باشد و آن این که ما یک تصور داریم و یک تصدیق، شاید تصدیقی که در اینجا حضرت میفرماید در مقابل تصور باشد. ما یک وجود داریم یعنی واقعیت هستی و هستی خارجی - نه مفهوم هستی که در ذهن میآید - و در مقابل آن عدم به معنای نیستی قرار دارد، و یک چیزهایی هم داریم به نام ماهیت؛ ماهیت عبارت از اموری است که از وجودات انتزاع میشود و اینها لابشرط از وجود و عدمند، مثلا شما میگویید: انسان، درخت، اسب و... وجود یعنی هستی، و هستی قابل نیستی نیست، یعنی هیچ چیزی ضد خودش را قبول نمی کند، وجود عدم را قبول نمی کند و عدم نیز وجود را قبول نمی کند، ولی چیزی که هر دو را قبول میکند ماهیت است. ماهیت یعنی حدودی که شما از موجودات انتزاع میکنید مانند انسان، انسان میتواند موجود باشد و میتواند موجود نباشد، پس ماهیت هم پذیرش عدم دارد و هم پذیرش وجود.
هستی اصالت دارد نه ماهیت
در فلسفه بحثی است که آیا چیزی که در خارج واقعیت دارد و منشاء آثار است وجود است یا ماهیت ؟ مرحوم صدرالمتألهین و دیگران میگویند: وجود و هستی