صفحه ۱۰۴

اینجا ذات حق تعالی گرفته است، و حد و نعت را هم همان حد منطقی که در منطق ارسطویی مطرح است معنی کرده است.

در منطق ارسطویی می‎گفتند: اگر بخواهند چیزی را تعریف کنند یا به ذاتیات تعریف می‎کنند که به آنها جنس و فصل می‎گفتند، یا به عوارض؛ مثلا اگر ما بخواهیم انسان را به ذاتیات معرفی کنیم می‎گوییم: "حیوان ناطق" حیوان جنس انسان، و ناطق فصلی است که او را از سایر حیوانات تمیز می‎دهد، و این را به اصطلاح "حد" می‎گویند. حد در اصطلاح منطق یعنی جنس و فصل که ذاتیات یک چیز یعنی اجزاء ذات آن می‎باشند؛ یکی از اجزاء تحلیلی انسان حیوانیت اوست که مشترک است بین انسان و سایر حیوانات، این را جنس می‎گویند، ولی فصل همان طور که در مثال بالا گفته شد ناطق است که فصل بین انسان و سایر حیوانات است، و ناطق جزء ذاتی مخصوص انسان است و حیوانات دیگر ندارند؛ و اگر چیزی را به عوارض تعریف کنیم این را "رسم" می‎گویند، مثل این که در تعریف انسان می‎گوییم: "حیوان ضاحک" حیوانی است که می‎خندد. خنده ذاتی انسان نیست بلکه از عوارض انسان است. پس به اصطلاح تعریف به اجزاء و ذاتیات چیزی را "حد"، و به وسیله عوارض را "رسم" می‎گویند.

ابن ابی الحدید خواسته است بگوید: منظور حضرت امیر(ع) در این عبارت "الذی لیس لصفته حد محدود..." این دو قسم تعریف بوده است؛ و منظور از صفت، ذات حق است؛ و این که ذات حق حد محدود ندارد یعنی این که جنس و فصل ندارد، زیرا چیزی که جنس و فصل دارد مرکب می‎شود از جنس و فصل، و ذات حق تعالی از چیزی مرکب نیست، زیرا اگر اجزاء داشته باشد احتیاج دارد به اجزاء پس لازم می‎آید که ذات حق محتاج باشد؛ بنابراین ذات حق را به جنس و فصل نمی توان تعریف کرد.

ظاهرا انگیزه ابن ابی الحدید از تفسیر صفت به ذات این است که او از معتزله

ناوبری کتاب