احیاء مالک شده یا به گونه ای دیگر، ولی مقتضای ذیل عبارت ایشان این است که اگر کسی با احیاء مالک شده آنگاه آن زمین تبدیل به موات شده حق وی از آن زایل شده است. مگر اینکه مراد از ترک آن، اعراض از آن بطور کلی باشد؛ یا اینکه عبارت صدر کلام بر زمان ظهور و تحقق اجازه در خصوص تملک حمل شود، که در این صورت اگر ملکیتی حاصل شد حتی پس از موات شدن هم باقی است، و ذیل عبارت به صورتی حمل شود که در تملک اجازه ای نداشته باشد، بخاطر غیبت امام و یا عدم دسترسی به وی برای اجازه گرفتن که در این صورت ملکی برای احیا کننده حاصل نشده است، بلکه به مقتضای روایات احیا برای وی تنها حق اولویت است. و به عبارت دیگر برای وی تنها ملکیت آثار است، و لذا امام میتواند در زمان ظهور دست وی را از آن کوتاه گرداند، پس نتیجه این میشود که در زمان غیبت به طور کلی احیاء موجب ملکیت رقبه زمین نیست و با موات شدن حق احیا کننده از بین میرود. پس ملکیت متوقف بر اجازه خاصی از امام است و در این مورد روایات احیا کافی نیست.
7 - مانند عبارت شرایع است عبارت علامه در جایی از تذکره که میفرماید: "هر زمینی که پیش از آن ملک مسلمانی بوده برای او یا ورثه او پس از اوست، و اگر مالک شناخته شده ای نداشته باشد برای امام است، و احیای آن مگر با اجازه وی جایز نیست؛ و اگر انسانی بدون اجازه وی آن را احیا کرد در زمان غیبت مالک آن نمی شود، ولی احیا کننده تا هنگامی که به آبادانی آن همت میگمارد سزاوارتر از دیگران بدان است، و اگر آن را رها کرد و آثار احیای آن از بین رفت و دیگری آن را احیا کرد، وی بدان سزاوارتر است، و در صورت ظهور امام (ع) آن حضرت میتواند دست وی را از آن کوتاه گرداند."مهذب 28/2.
مورد استشهاد در اینجا ابتدای عبارت است. خلاصه کلام این که ظاهر عبارات ذکر