سخن در دلالت حدیث:
آنچه تاکنون گفته شد مربوط به سند حدیث بود، اما در مورد دلالت آن باید گفت: مهمترین شؤون پیامبراکرم (ص) سه چیز بود: 1- تبلیغ آیات و احکام خدا و ارشاد مردم 2- حل و فصل اختلافات و قضاوت بین جامعه 3- ولایت و حکومت و تدبیر امور مردم. و مقتضای اطلاق جانشینی و خلیفه آن حضرت بودن، یعنی عهده دارشدن همه این وظایف. البته اگر نگوییم که "قدر متیقن" از خلافت همان حکومت و ولایت است؛ چرا که در صدر اسلام متعارف از خلافت همان رهبری امت و تدبیر امور جامعه بوده است، و "خلفاء" نیز جمع "خلیفه" است، و آیا احتمال این معنی میرود که مفاد لفظ جمع از نظر سنخیت مغایر مفاد مفرد آن باشد؟
از سوی دیگر توهم اینکه منظور از "خلفاء" فقط ائمه دوازده گانه - علیهم السلام - باشد، در نهایت سستی است؛ زیرا اطلاق روات حدیث به آنان غیر متعارف است؛ چرا که آنان عترت و آل پیامبراکرم (ص) و گنجینه علم آن حضرت میباشند [نه راوی حدیث ].
و اینکه فرمود: "حدیث و سنت مرا روایت میکنند" مراد کسانی نیستند که همانند ضبط صوت، الفاظ روایات و احادیث را حفظ دارند، بلکه کسانی هستند که در فرمایشات و سنت پیامبراکرم (ص) متفقه میباشند. و گواه بر همین برداشت است گفتار آن حضرت طبق برخی از نقلهای روایت که میفرماید: "آنها (حدیث و سنت) را پس از من به مردم تعلیم میدهند" زیرا تعلیم شأن کسی است که روایت را فهمیده وعمق آن را درک کرده باشد.
بلکه چه بسا روایت در حقیقت نمی داند آنچه روایت میکند کلام پیامبراکرم (ص) و یا سنت آن حضرت است یا نه ! و اصلا تشخیص سنت صادقه از اخبار ساختگی و تحریف شده و شناخت صحیح و حق در بین اخبار متعارض، بی تردید از شؤون اهل درایه و فقه و اهل تحقیق و معرفت است؛ چنانچه این معنی بر علمای رجال و درایة الحدیث پوشیده نیست.
علاوه بر همه اینها به مناسبت حکم و موضوع برای ما آشکار میگردد که صرف راوی بودن در اینجا مورد نظر نبوده؛ زیرا تناسبی ندارد که مقام و منصب خلافت